بعد از ۲۸ سال، بالاخره منهم به ایران برگشتم. یک مسافرت کوتاه یک ماهه.
حرف زیادی برای گفتن ندارم. خواطرات خوبی با دوستان قدیم و اقوام بوجود اومد که فکر نمیکنم، برای کسی اینجا مهم باشه. تنها موردی که میتونم با شما در میون بگذارم اینه که خیلی خیلی متاسف شدم. از دیدن وضع ایران و از دیدن وضع هموطنان خودم، بسیار افسرده شدم.
مسئلهای که بیشتر از هر چیز دیگه آزار دهنده بود، شیوع اعتیاد به الکل و مواد مخدّر بود که بطور فجیعی محسوس و مشخص بود.
اینکه میگم شیوع، یعنی واقعا یک بخش عظیمی از مردم، اعم از جوانها تا پیرترها (که همون نسل خودمون باشن) همه و همه تا یک درصدی، کم یا زیاد، با این مسئله دست به گریبان هستند. تقریبا در هر خونواده ای، شما میتونید یک قلم اعتیاد رو ببینید، حال چه به مشروب، سیگار و یا تریاک ......و بالاتر.
اگر به بوتیکها و اغذیه فروشیها سر بزنید، وفور اعتیاد رو به راحتی در همون محله خودتون، به وضوح میبینید، بدون اینکه کسی حتی تمایل به پنهان کردن امر رو هم داشته باشه. متأثر شدم. افسوس از اون ملت غیوری که من دیده و شناخته بودم، همون ملتی که افسانههای رستم و سهراب و پهلوانیهای سرداران قدیم، برایشون جذاب و دلنشین بود و به اونها افتخار میکردند. دیدن ایران، بعد از ۲۸ سال، برای من یاد آور فیلم "گوزن ها" ی بهرز وثوقی بود.
مطلب زیادی ندارم که اضافه کنم. شاید فقط چاپ این داستان که با یک ایمیل دریافت کردم، بتونه درد و غم جامعه امروز ما رو بیان کنه
بز زنگوله پا:
یک روز بز زنگوله پا از بچه هاش خداحافظی کرد که برود دشت و صحرا علف بخورد و برایشان شیر بیاورد. مامان بزی به بچه ها سپرد که در را به روی مامور گاز و برق و آب و گرگ باز نکنند. بچه ها هم که بر خلاف آمار و ارقام رسمی گرسنه بودند به مادرشان قول دادند که در را باز نکنند. چند دقیقه که گذشت گرگ که دید بز زنگوله پا از خانه بیرون رفته در خانه را زد. شنگول پرسید: کیه؟ گرگ گفت: منم، منم مادرتون شیر یارانه ای آوردم براتون. شنگول گفت: تو مادر ما نیستی. چون دروغ می گی خیلی وقته ممه ی شیر یارانه ای رو لولو برده. گرگ با دست زد تو پیشانیش و رفت و چند دقیقه ی دیگه آمد و در زد و گفت: منم، منم مادرتون شیر مدت دار آوردم براتون.
منگول گفت: اگه تو مادر مایی بگو ببینم یه پاکت شیر رو چند خریدی؟ گرگ کمی فکر کرد و گفت: هزار تومن. منگول گفت: برو گرگ بی حیا! تو مادر ما نیستی چون شیر در عرض این هفته شده هزار و صد تومن هرچند نرخ تورم هنوز یه رقمیه!
گرگ دوباره زد به پیشونیش و رفت بقالی محلشون ولی هرچیزی خواست برای بچه ها بخرد آنقدر گران شده بود که نتوانست و دست از پا درازتر برگشت پشت در و کوبید به در و گفت: بچه ها! منم، منم مادرتون، با وجود کنترل قیمت ها هیچی نتونستم بخرم براتون. شنگول خندید و گفت: بچه ها! بچه ها! بدوین بیاین مامان اومده.
و در را باز کرد و گرگ پرید تو و شنگول و منگول را یک لقمه ی چپ کرد، بعد از مسوولان که این فرصت را برایش فراهم کرده بودند تشکر کرد و نگاهی به اطراف انداخت و لامپ کم مصرف خانه را خاموش کرد که در مصرف منابع محدود انرژی صرفه جویی بشود و راهش را کشید و رفت.
اما بچه ها بشنوید از آن طرف که مامان بزی رفت و رفت تا برسه به صحرا و دشت ولی همه جا شده بود باغ و ویلای شخصی و جاده ی آسفالته. همینجور که دنبال یک وجب علف می گشت یک بی ام دبلیو کروکی کنارش ایستاد و پسر جوانی که راننده اش بود و باباش سالیانه از یک کارمند فلک زده کمتر مالیات می داد گفت: آبجی! میای بریم کثافتکاری؟ ننه بزی این طرف را نگاه کرد، آن طرف را نگاه کرد، وقایع کاشمر و استخر صدف و خمینی شهر را در ذهن مرور کرد و به خاطر امنیتی که وجود دارد احساس آرامش خاطر کرد، بعد یاد قیمت شیر افتاد. خلاصه چند لحظه ای چک و چانه زدند و بی ام دبلیو گرد وخاک کرد و دور شد و وقتی گرد و خاک کنار رفت
مامان بزی دیگر کنار جاده نبود.
شب که مامان بزی با دست پر به خانه رسید دید در بازست. اول با خودش گفت کی در را باز گذاشته؟ اینجوری که بر اثر تبادل گرمایی بیرون و داخل خونه کلی انرژی با ارزش هدر می ره بعد ترسید که نکند صاحبخانه با حکم تخلیه آمده ولی وقتی داخل شد حبه ی انگور از زیر میز بیرون پرید و ماجرا را برایش تعریف کرد. ننه بزی که شنید بچه هایش را گرگ خورده دو دستی زد تو سرش و گفت: خاک به سرم شد! گوشت کیلویی هیجده هزار تومن رو گذاشتم دم دست گرگ! بعد ماشین حساب برداشت و وزن شنگول و منگول را حساب کرد و دوباره زد تو سر خودش. تازه یادش افتاد که دو نفر هم سهمیه ی یارانه ی نقدی اش کم می شود برای همین دوباره زد توی سرش و به حبه ی انگور گفت تو بشین سریال ستایش رو ببین که وقتی برگشتم برام تعریف کنی من هم میرم دخل گرگه رو بیارم.
بعد رفت بالا پشت بام خانه ی گرگه و پا کوبید. گرگه که یک بسته سوپ آماده را با سه لیتر آب قاطی کرده بود تا شکم بچه هایش را سیر کند دید خاک از سقف ریخت تو سوپ، فریاد زد: کیه کیه! تاپ تاپ می کنه، سوپ منو پر خاک می کنه! یکی از بچه گرگها گفت: بابا!سوپ به جهنم! بگو از جلو دیش بره کنار خیر سرمون داریم فارسی وان می بینیم ها! گرگ این را که شنید رفت تو کوچه و بزی را دید. بعد با بز زنگوله پا قرار گذاشتند که عصر وسط جنگل دوئل کنند، حالا چرا همان موقع دوئل نکردند شاید می خواستند خبر بیست و سی را ببینند و بعد با خیال راحت بمیرند.
گرگه رفت پیش دندانپزشک و گفت که چون چند ساعت دیگر باید شکم یک بز را پاره کند می خواهد دندانپزشک دندان هایش را تیز کند. دندانپزشک محترم وقتی هزینه ی تیز کردن دندان را گفت دود از مخ گرگ بلند شد و گرگ گفت: ببینم مگه شما دندانپزشک ها قسم نخوردید؟ دندانپزشک فاکتور خرید جنس هایش را که با وجود پیشرفت علم و تکنولوژی و خودکفایی در تمامی زمینه ها ده دست می چرخید تا وارد کشور شود نشان گرگ داد، مالیات ارزش افزوده را حساب کرد، پول برق و آب و هفته ای یک بار تنظیم دیش ماهواره را هم به اقلام اضافه کرد. گرگ سوتی کشید و دست کرد جیب اش یک نخود درآورد و گفت: من با این نخود می خواستم شب برای بچه ها آش بپزم اون رو هم می دم به شما. دندانپزشک که لجش درآمده بود تمام دندان های گرگ را کشید و به جایش پنبه گذاشت.
بز زنگوله پا هم رفت پیش استاد آهنگر و گفت که شاخ هایش را تیز کند. استاد هم هزینه ی تیز کردن شاخ را که اتحادیه داده بود ضربدر افزایش قیمت میلگرد کرد و حاصل را دو بار در ارزش افزوده ضرب کرد و کل هزینه را غیر نقدی با مامان بزی حساب کرد.
وقتی از جاش بلند شد چون حسابی سرحال آمده بود شاخ های بز زنگوله پا را جوری تیز کرد که انگار شاخ خواهر مادر خودش باشد و بهش گفت: برو زن! خدا به همرات! اگه گرگ نخوردت باز هم به ما سر بزن بعد نشست پای دیس پلوی هندی و با دست شروع کرد به خوردن.
خلاصه بچه ها، در دوئلی که در اعماق جنگل درگرفت مامان بزی زد و شکم آقا گرگه را پاره کرد ولی اگر فکر می کنید بعد از یک روز که از هضم شدنشان گذشته بود شنگول و منگول از آن تو پریدند بیرون باید بهتان عرض کنم که بیلاخ! از شکم گرگه فقط باد معده خارج شد.
بز زنگوله پا وقتی دید چیزی توی شکم به پشت چسبیده ی گرگ بینوا نیست خواست راهش را بکشد و برود که یک دفعه یک ون کنار پایش ترمز کرد و او را به جرم زنگوله بستن به پا برای جلب توجه در ملاء عام و به خطر انداختن سلامت جنگل سوار ون کردند و بردند و هرچی مامان بزی گفت که بز زنگوله پاست به خرج شان نرفت که نرفت.
حبه ی انگور هم وقتی سریال ستایش تمام شد یک ساعتی اشک ریخت و بدبختی های خودش یادش رفت بعد هم گرفت خوابید و تا صبح خواب های خوش دید.
پایان
Recently by Souri | Comments | Date |
---|---|---|
Ahamdi brings 140 persons to NY | 26 | Sep 24, 2012 |
Where is gone the Babak Pirouzian's blog? | - | Sep 12, 2012 |
Happy Birthday JJ ! | 26 | Mar 02, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
yup. "insisting" on internet.
by mousa67 on Fri May 11, 2012 07:08 PM PDTis all you mamoors of islamic republic can do as far as jews and zionists are concerned. it's your undeniable right and kosher with us. LOL
your ilk are only brave when it comes to defenseless & unarmed iranian pro democracy demonstrators.
did you steal the omega watch before or after the iranian pro democracy guy was murdered my fluff ball of a mamoor?
and big you, youuuu
by مآمور on Fri May 11, 2012 08:15 AM PDThere this is what I do, insisting the racist admin in occupied land is illegitimate and must be deleted of the pages of history!!
we will persist until we will prevail
I wear an Omega watch
thank you mr ahmadinejad's mamoor :)
by mousa67 on Fri May 11, 2012 08:00 AM PDTyup. every thing you said about me is right honey. now wtf are you gonna do about it apart from moaning, bitching & acting big & brave from the safety of your house in london using dozen or so user ID's on internet my favorite cutie pie of a cyber bassiji?
the answer: f**k all
now take your partners hand and take a dive into your local london pool my fluffy pumpkin of a cyber bassiji.
LOL
Sad trip. Good to see you back safe and sound.
by amirparvizforsecularmonarchy on Thu May 10, 2012 11:28 PM PDTThe west will do and is doing all they can to turn their backs on the people of Iran, by betraying their freedom, justice, human rights and hopes for secular democracy, so the africanization policy will not change, but having won the battle by betraying the late shah, the west is finding out that they will lose the war. Ironically to russia and china, which stand to benefit the most from the wests inabilty to spread extremism effectively in syria and egypt. Based on the actions of the USA/UK/France though never publicly acknowledged and only discussed due to leaks, It is easy to see why the west hated the late shah after all he and his team did for iranians.
let's welcome Mr Mousa
by مآمور on Thu May 10, 2012 10:17 PM PDTTo whom may not know this great fame
Mr Mousa is the comedian of all Zionists!!
his interests are topless women and chelo kaba!!!
his hobby is playing PS2 where his favorite game is 'killing every body under 5 years old in Plastine'
his color was blue but since the first day of his retirement he is wearing pink and drink Mamajuuna
I wear an Omega watch
برگشتم About 8 month ago???
jmyt17Thu May 10, 2012 08:11 AM PDT
Wait!!!Wait!!!And Wait.
Do I know you?
1- I backed to Iran not 8 months ago?
2-From where and what flight?
3-I and you had a gormeh sabzi?
Maybe some body else? 100% sure that we never met before.
i was bak in iran abot 8 mont ago.
by mousa67 on Thu May 10, 2012 08:00 AM PDTi vas on the same flait as mr jmyt. i and mr jmyt taked a laat abot iran . ve bot had gormeh sabzi on the flait. ve bot agrid dat revooloosion vas ok in 1978 but shood never hapen again becase ve need to kill the joos ferst. i vent to iran for a hi spid motor bike toor of tehran. mr jmyt sed he is going to eet lots of chelo koobab. i look forvard to go bak agein. tanks.
برگشتم
jmyt17Thu May 10, 2012 05:31 AM PDT
I backed to Iran for a short visit after 30 years, I missed families/Friends and Iran memories.I had a same feeling, they need a help and nobody is there to help them. Dirty Akhoond telling lies day by day and killer IRI kill rape and destroying this nation.I feel sorry for myself when I walked in Tehran street during 1978 and try to be very very a small parts of changing this nation history in the future.I feel sorry for myself.Khamenei and rest of IRI hide like a RAT, we are coming after you.
thanks being back
by Orang Gholikhani on Thu May 10, 2012 03:24 AM PDT;-)
Iran remains home!
by Arash Kamangir on Thu May 10, 2012 03:22 AM PDTThose of us who left Iran behind many years ago will never forget home and childhood memories and other things.
سلام به همه دوستان بسیار خوبم؛
SouriWed May 09, 2012 06:02 PM PDT
با تشکر از همه شما که با محبت و گرمی همیشگیتون اینجا رو رنگ قشنگی
بخشیدید. خیلی از همتون ممنون که این داستان و شکایت رو خوندید و نظر
دادید. متاسفانه در حال حاضر فرصت زیادی برای گفتگو ندارم، ولی در اسرع
وقت به اینجا بر میگردم و با یکایک شما، بحث و گفتگو خواهم داشت. باز هم
از صمیم قلب از شما به خاطر خوشامد گوییتان، متشکرم.
باور کن امروز میخواستم اینجا بنویسم
ahang1001Wed May 09, 2012 05:54 PM PDT
که سوری جونم کجاست
عزیزم من معمولا نوشته های دراز رو نمیخونم
اینبار همه نوشته تو را و هجنین داستانت رو خوندم
من هم متاسف شدم...نمیدونم غصه بخورم یا حرص
شاید هم هر دوش
شیرین
Welcome back
by divaneh on Wed May 09, 2012 05:46 PM PDTI have not been to Iran for some time. Is addiction really that bad in there?
I think the worst thing as you said is that the values in that society have deteriorated so much and corrupt rulers have made the who country corrupt.
Welcome back. You must
by vildemose on Wed May 09, 2012 05:28 PM PDTWelcome back. You must be heartbroken and in need of real vacation.
Did you ever imagine that things had deteriorated to this extent??
What can we do to help them?
All Oppression Creates a State of War--Simone De Beauvoir
مگه قرار نبود که
Elham57Wed May 09, 2012 03:12 PM PDT
دیو چو بیرون رود فرشته در آید؟
دیوتون که رفت...فرشته تون چی شد؟
خیر مقدم بر سوری بانوی گرامی
M. Saadat NouryWed May 09, 2012 02:47 PM PDT
که با کوله باری ازرنج و اندوه و درد و غم ، به میهنی دیگر باز گشته است. سخنی که حدود یک سال و نیم پیش گفته شد هنوز به قوت خود باقی است :
//iranian.com/main/blog/m-saadat-noury-79
وباز باید اضافه کرد:
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعيد
هيچ راهي نيست کان را نيست پايان غم مخور
سوری خوش آمدی، سوغاتی چی آوردی
FaramarzWed May 09, 2012 02:44 PM PDT
Welcome back Souri.
Things are not as hopeless as you saw. It has to get worse before it gets better, and it will. Just look at our history.
Iranian.com reflects the mood of the Iranians in the west and nowadays the focus is on the politics and the change.
...
by Red Wine on Wed May 09, 2012 02:26 PM PDTجایت اینجا خالی بود سوری جان .
پس به ایران رفته بودی ؟ دلگیر شدم از اینکه اوضاع و احوالِ مملکت را این گونه دیدی . همان بهتر که ما تا به حال نرفتیم (هر چند که اگر هم بخواهیم.. نمیتوانیم برویم !)
اسلامیون به آرزویشان رسیده اند،مملکت را به خرابه تبدیل کردند.
باز خدای را شکر که اقوام را دیدی،دوستان را دیدی و هوایی بدین نحو تازه کردی،به شمیرانِ ما سری زدی ؟
خوش آمدی...
Dear Souri
by Soosan Khanoom on Wed May 09, 2012 01:45 PM PDTThanks for sharing and it is good to have you back ...
: )
Thank you dear Anahid
by Souri on Wed May 09, 2012 12:49 PM PDTfor the words of welcome. It is nice of you.
Dear Bavafa
by Souri on Wed May 09, 2012 12:48 PM PDTI can only say, yes indeed a very sour experience it was.
As for the IC materials, yes it has became worse. We were seeing it coming, since a while. I hope the new management will change it for the better.
Thanks for reading the story.
Thanks Souri jan for sharing with us
by Anahid Hojjati on Wed May 09, 2012 12:46 PM PDTboth your feelings after seeing present Iran and also thanks for sharing the story with us. It is good to have you back.
How sad that addiction is so widespread in Iran.
A very sober yet touching ….
by Bavafa on Wed May 09, 2012 12:31 PM PDTaccount of your experience and trip back what used to be home. I have not gone back home based on a deliberate and conscience decision and dread the day I will have to go.
Welcome back !
'Hambastegi' is the main key to victory
Mehrdad
P.S. and sad news is that while you were gone, IC has turned for the worse (if that was even possible).