گاه دیده ام نیشخند عقربه
در چهرهء صامت یک ساعت
گاه حس کرده ام خستگی کفش
در دویدنهای بیهوده، بی آهنگ
گاه فهمیده ام سایهء ماسیده به دیوار
در کلافگی ظهر یک خورشید
گاه شنیده ام بوی نای یک ترانهء قدیمی
در خفگی یک میکدهء بی نام
گاه دیده ام برنج ته مانده در بشقاب
که انتحار می کرد قبل از رسیدن به زباله
گاه بوده ام با مُهر در زیر یک سجده
و لمس کرده ام چروک ته نشین شدن افکار
گاه زده ام دست همدردی بر پشت یک باور
که مرتد شده بود ودور می گشت بیکار
گاه چشیده ام اشک شور دلتنگی
که ذره ذره بخار می شد در کویر خاطره ای بی رنگ
گاه انتظار کشیده ام با جاده ای متروک
در رویای فشار قدمهای یک عابر، یک رهگذر
گاه حس کرده ام اشتیاق یک لباس آویخته در گنجه
که می لرزید از حس نزدیکی به یک بدن بی تاب
گاه دیده ام لبخند رخوت یک رختخواب صبح
که در می کرد خستگی عشقبازی
در کش و قوس تُنُک آفتاب
و گاه بوسیده ام لبهای تشنهء ترک خوردهء عشق
ﻮ با هم
لب بر لب
پیموده ایم
راه به سوی یک سراب
ﺁﻮﺍ ﻜﻭﻩ ﺒﺮ
Recently by akoohbor | Comments | Date |
---|---|---|
تنگی تولد | 2 | Dec 09, 2011 |
طلسم شده | 3 | Jul 08, 2011 |
خش خش آهنگین | - | Jun 13, 2011 |