عطش

عطش
by akoohbor
16-Dec-2008
 

گاه دیده ام نیشخند عقربه
در چهرهء صامت یک ساعت

گاه حس کرده ام خستگی کفش
در دویدنهای بیهوده، بی آهنگ

گاه فهمیده ام سایهء ماسیده به دیوار
در کلافگی ظهر یک خورشید

گاه شنیده ام بوی نای یک ترانهء قدیمی
در خفگی یک میکدهء بی نام

گاه دیده ام برنج ته مانده در بشقاب
که انتحار می کرد قبل از رسیدن به زباله

گاه بوده ام با مُهر در زیر یک سجده
و لمس کرده ام چروک ته نشین شدن افکار

گاه زده ام دست همدردی بر پشت یک باور
که مرتد شده بود ودور می گشت بیکار

گاه چشیده ام اشک شور دلتنگی
که ذره ذره بخار می شد در کویر خاطره ای بی رنگ

گاه انتظار کشیده ام با جاده ای متروک
در رویای فشار قدمهای یک عابر، یک رهگذر

گاه حس کرده ام اشتیاق یک لباس آویخته در گنجه
که می لرزید از حس نزدیکی به یک بدن بی تاب

گاه دیده ام لبخند رخوت یک رختخواب صبح
که در می کرد خستگی عشقبازی
در کش و قوس تُنُک آفتاب

و گاه بوسیده ام لبهای تشنهء ترک خوردهء عشق
ﻮ با هم
لب بر لب
پیموده ایم
راه به سوی یک سراب
 

 

ﺁﻮﺍ ﻜﻭﻩ ﺒﺮ

 


Share/Save/Bookmark

Recently by akoohborCommentsDate
تنگی تولد
2
Dec 09, 2011
طلسم شده
3
Jul 08, 2011
خش خش آهنگین
-
Jun 13, 2011
more from akoohbor
 
default

Wonderful Images!

by Shoja A. (not verified) on

Great imagination, please post more of your work.


akoohbor

Thanks for your comments. I

by akoohbor on

Thanks for your comments. I love writing and just try to feel from out in.

Ava Koohbor


Jahanshah Javid

Play with words

by Jahanshah Javid on

Very beautiful. Your body of work is amazing.


Souri

Very beautiful

by Souri on

besiar ziba va delangiz. It's a nice poem. thank you.