مسلمانی یا نه؟
مثل همیشه چشم بند به چشم داشتم ولی ضربه ی باتون برایم آشنا بود
سرم را گرفتم و با چشمان بسته گویی جن دیده باشم گفتم: بسم الله. بسم الله. بسم الله
شصت و هفت هزار بار گفتم: بسم الله
آنقدر گفتم: بسم الله تا رهایم کردند
شصت و هفت هزار سال سرگردان بودم
مرا در جایی کشته بودند و جنازه ام گم بود
پیدایش نمی کردم
شصت و هفت نفر بودیم
و جنازه هایمان را پیدا نمی کردند
شصت و هفت بار دفن شده بودم
در شصت و هفت شهر
در شصت و هفت سال
شصت و هفت هزار سال است که دنبالمان می گردند
شصت و هفت هزار بار است که در شصت و هفت هزار شهر گم شده ایم
ما دیگر هیچوقت پیدا نمی شویم