من مطلب اين هفتهء خود را نيز به «جبههء ملی ايران» اختصاص داده ام و حتی قصد دارم سخنانم در اين مورد را در يکی دو مقالهء ديگر هم تکميل کنم؛ چرا که، بنظر من، بعنوان ناظری بيرون «گود» ايستاده، دو سه سالی است که جبههء ملی داخل کشور، پس از مدت ها سرگردانی و نيافتن راهی برای خروج از بن بست سه دههء پيش خود، توانسته است نفسی تازه کند، نيروهائی نوخاسته را بخود جذب نمايد و در ساحت زندگی سياسی کشورمان بعنوان يک نيروی با سابقه، ريشه دار و، در عين حال، صاحب نگاهی ناوابسته به ايدئولوژی و معطوف به آينده، مطرح شود. در نتيجه، نحوهء انعکاس جريان اين نوسازی و احياء در خارج کشور نيز برای همهء علاقمندان به سرنوشت کشور اهميت دارد؛ بايد به آن پرداخت و به نقد مشفقانهء مواضع و تصميمات تشکيلات حاصل از اين جريان نشست.
اما، پيش از آغازيدن به چنين کاری، لازم است توضيح دهم که چرا در هفته های آينده، خطاب آنچه که خواهم نوشت با آقايانی نيست که خود را اعضاء و گردانندگان «سازمان های جبههء ملی» معرفی می کنند و، در طی هفته های گذشته، در پايان يک سلسله سخنان نامربوط و آکنده از حملهء شخصی به من، و نه سخن من، يک يک اعلام داشته اند که ديگر تمايلی به همسخنی با من ندارند (اگرچه هميشه چند نفری «ذخيره» وجود دارند که می توانند، بعنوان «نيروهای تازه نفس»، از راه برسند و گرد و خاک بپا کنند؛ ببينيم تا چه خواهد شد).
باری، برای توضيح اينکه چرا اين آقايان «سازمان های جبههء ملی» از اين پس ديگر مخاطب من نيستند نگاهی به سير آنچه که پيش آمده را ضروری می دانم.
در اوايل ماه گذشته خبر شدم که «کنگرهء جبههء ملی اروپا» به زودی در يکی از شهرهای آلمان برگزار خواهد شد. پشت بند اين خبر هم اعلاميه ای، از سوی عده ای که تشکل خود را همين «سازمان های جبههء ملی ايران» می خواندند، خطاب به عموم منتشر شد، مبنی بر اينکه گردهمآئی خاصی که قرار است در آلمان انجام شود ربطی به «جبههء ملی» ندارد.
آنگاه، در پی اين اعلاميهء سربسته و پر ابهام (که، در واقع، خبر از وجود نفاقی عمده در صفوف جبههء ملی در خارج کشور می داد) مقاله ای منتشر شد با عنوان «سوء استفاده از نام پر آوازهء جبههء ملی و مصدق» که در آن توضيح داده شده بود که: «برای راه اندازی کنگره ای بنام “کنگرهء جبههء ملی خارج کشور”، نام مصدق و عنوان جبههء ملی اکنون دستخوش سوء استفاده ها و بهره برداری های ناروا شده است… تعدادی از توده ای ها و اکثریتی ها و رنجبران سابق و حتی ساواکی ها و آنارشیست ها و تجزیه طلبان که در این سازمان و آن سازمان پرسه زده اند، و اخیراً هم در نشست “همبستگی” پاریس با حضور آقای “تیرمن” شرکت داشته اند و کارشان بجائی نرسیده است، می خواهند با تنی چند از جبههء ملی های ساکن اروپا و آمریکا، که بخاطر اختلافات شخصی و لج و لجبازی با آنچه بنام هستهء اصلی جبههء ملی در اروپا و آمریکا شناخته شده است و از آن کناره گیری کرده اند، دورهم جمع شوند».
آنگاه، خطاب به همين «تنی چند»، آمده بود: «حالا شما با تحریک و فشار آن عضو رنجبران سابق که اکنون وارد جبهه ملی و تشکیلات مرکزی تهران شده است و سعی می کند برای خود شخصیتی ملی بسازد و پایگاهی در خارج کشور دست و پا کند و به دروغ مدعی شده است که از بنیانگذاران کنفدراسیون در آمریکا و جبههء ملی خارج کشور می باشد، در حالیکه هیچیک از ما قدیمی ها در اروپا و آمریکا حتی برای یکبار هم که شده او را در تجمع های بیشمار کنفدراسیون و جبههء ملی از کنگره ها و زمینارها (آلمانی “سمينار”) ئی که داشته ایم ندیده ایم و نام او را هم تا این سال های اخیر نشنیده بودیم، آلت دست شده اید و از روی لج و لجبازی و درگیری های شخصی در پی انشعاب و ایجاد تشکلی جعلی با نام جبههء ملی افتاده اید؟ باشد، این جبههء ملی ارزانی خودتان باد!!! مطمئن باشید قادر نیستید جریانی ایجاد کنید که از سوی توده های ایرانی خارج کشور جدی تلقی شود».
در پی انتشار آن اعلاميه و اين «نامه / مقاله» ی مبهم و پر از اشاره و ايهام، براي من، که خوانندهء علاقمند خبرهای سياسی هستم، پرسشی هائی اينگونه پيش آمد: اگر اين «دعوا» داخلی است چرا آن را در انتشارات عمومی اينترنتی مطرح می کنند و اگر عمومی است چرا به صراحت سخن نمی گويند و در پسله حرف می زنند؟ آن هم دربارهء وجود يک «عامل نفوذی» در داخل کادر رهبری جبههء ملی در داخل کشور از يکسو، و کوشش يکی از «طرفداران» مرحوم تيمسار مدنی که با رمز «شاه پسند» از او نام برده می شود، از سوی ديگر!
می بينيد که قضيه کاملاً جنبهء پليسی بخود گرفته بود و از اين امر خبر می داد که «تعدادی از توده ای ها و اکثریتی ها و رنجبران سابق و حتی ساواکی ها و آنارشیست ها و تجزیه طلبان» وارد جبههء ملی خارج کشور شده و در عين حال يک «عضو رنجبران سابق» هم در کادر رهبری جبهه در داخل کشور نفوذ کرده است و اين اشخاص چون در کنگره پاريس نتوانسته اند دل آقای «تيمرمن» را به دست آورده و پول های مصوب کنگرهء آمريکا را بخود اختصاص دهند، حالا آمده اند تا به نام جبههء ملی عمل کنند.براستی آيا با خواندن اين مطالب مرموز کنجکاوی شما را بر انگيخته نمی شد تا بپرسيد: «آقايان چرا واضح تر حرف نمی زنيد و مبادرت کنندگان به چنين توطئهء عظيمی را افشا نمی کنيد؟»
و دو سه هفته پيش، من جرأت کردم و درست همين پرسش را در مقاله ای مطرح ساختم و بلافاصله ديدم که، بجای دريافت پاسخ روشن کننده ای به پرسشی منطقی، خود من خائن تر و مخرب تر و کارشکن تر از آن «توطئه کنندگان» از آب درآمده ام و در روند يک «نفاق افکنی بی جهت» مشغول «شرخری سياسی» برای «مطرح شدن و به شهرت رسيدن» خودم هستم. باری، از مقولهء کودکانهء «طلب شهرت و مطرح شدن»، آن هم از طريق سخن گفتن در مورد «اين آقايان» که بگذريم، هرچه فکر کردم تا ببينم که چگونه توانسته ام بين مسئولان «سازمان های جبههء ملی» و اين ـ به زعم آنها ـ «خائنين بالفطره!» نفاق ايجاد کنم از مطلب سر در نياوردم؛ چرا که ديدم، پيش از آنکه من حرفی زده باشم خود اين «نيروهای سازمان ها…» بدترین حرف ها و تهمت ها را به «طرف مقابل خود» نسبت داده و جائی برای ايجاد يا حفظ «انسجام ملی!» باقی نگذاشته اند که من آن را بهم بريزم!
و در همين اثناء بود که آن کنگرهء مورد حمله هم در آلمان آغاز بکار کرد. داستان را، اين بار با احتياط تمام!، تعقيب کردم؛ در خبرهای روی سايت های معتبر اينترنتی آمده بود که: «اولین کنگرهء جبههء ملی ایران- اروپا، با نام کنگرهء ورجاوند، در روزهای یکشنبه 30سپتامبر و دوشنبه اول اکتبر ۲۰۰۷ در شهر کلن- آلمان برگزار شد. پس از انتخاب ریاست سنی کنگره (آقایان محمودی و هوشمند)، شاعر ملی و عضو افتخاری شورایعالی جبهه ملی ایران- اروپا، نعمت آزرم، این “شاگرد دبستان مصدق”، سخنرانی کرده و دو شعر زیبا و نغز را با صدای دلنشینش تقدیم کنگره کرد». و آنگاه، پس از انجام تشريفات اوليه، « پیام های رسیده به کنگره بترتیب خوانده شدند: پیام استاد ادیب برومند، رئیس شورایعالی جبهه ملی ایران (داخل کشور)، پیام استاد داوود هرمیداس باوند، سخنگوی جبهه ملی ایران (داخل کشور)، پیام مهندس کورش زعیم، مدیر روابط عمومی جبهه ملی ایران (داخل کشور)، پیام حزب ملت ایران، پیام آقای حسن لباسچی، نماینده جبهه ملی ایران در آمریکا، پیام آقای ابوالحسن بنی صدر، اولین رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران، پیام آقای هرمز چمن آرا نماینده جبهه ملی ایران- آمریکا، پیام آقای بهرام مشیری، مورخ و مجری یک برنامه پربینندهء تلویزیونی از آمریکا، پیام آقای مسعود فتحی، نماینده اتحاد جمهوریخواهان ایران… و در بخش بعدی برنامه، به ترتیب آقایان مهندس حسن شریعتمداری (آلمان)، دکتر فرهنگ قاسمی (فرانسه)، دکتر خسرو قدیری (آمریکا)، مهندس فرزاد بستجانی (آمریکا)، مهندس قنبری (آمریکا)، علی اصغر سلیمی، کارشناس مدیریت اقتصادی (آلمان)، ناصر کاخساز، وکیل دادگستری (آلمان) و دکتر مهران براتی (آلمان) نظرات خود را درباره مسائل و مباحث تاریخی، اجتماعی و سیاسی بیان کردند».
اينجا بود که، شگفت زده، از خود پرسيدم: آخر چگونه اين «تعدادی از توده ای ها و اکثریتی ها و رنجبران سابق و حتی ساواکی ها و آنارشیست ها و تجزیه طلبان» توانسته اند اين همه آدم استخوان خرد کرده در جبههء ملی ايران را فريب داده و آنها را به دادن پيام و ايراد خطابه در اين «کنگرهء نامشروع» وادارند؟ من کسی از برگزار کنندگان فعلی اين کنگره را نمی شناسم، اما سال های سال است که با نام هائی همچون اديب برومند، هرميداس باوند، کورش زعيم، نعمت آزرم، حسن لباسچی، خسرو قديری، ناصر کاخساز، و فرزاد بستجانی آشنائی دارم، برخی شان را از نزديک ديده ام، با برخی از آنها محشور بوده ام، و برخی را از طريق آثار و نوشته هاشان می شناسم. و، پس، يعنی، اکنون بايد همهء اينها را جزو فريب خوردگان «تعدادی توده ای و اکثریتی و رنجبرانی و ساواکی و آنارشیست و تجزیه طلب» بدانم که، نادانسته، به «راه مصدق» پشت و خيانت کرده اند؟ يعنی، مثلاً، رفيق قديم و مشفقم، شاعر قديم و نديمم، نعمت آزرم نمی دانست که کجا می رود و زير چه سقفی شعر می خواند؟ يعنی هرميداس باوند، سخنگوی جبههء ملی در داخل کشور، نمی دانست که برای چگونه تشکلی پيام می فرستد؟
آيا اعضاء تشکيلاتی که ادعا می کند چنان گسترده و فراگير است که خود را يکجا مجموعهء «سازمان های جبههء ملی» می نامد، همين بزرگان جبهه را «انشعابی» می دانند؟ يا نه، اين ها خوبند اما فريب آن «ناشناس ها» را خورده اند؟ و طرفه اينکه بزودی معلومم شد که اين « ناشناس ها» هم چندان «ناشناخته» نبوده اند و حتی تا مدت ها سعی بليغ بعمل می آمده تا آنها را هم به صفوف «سازمان ها…» جذب کنند و نتوانسته اند.
در اين مورد آقايان «سازمان ها…» نوشته اند: «با کوشش های ارزندهء سال های اخير پاره ای از دوستان، نشست های متعددی، نخست تحت عنوان مليون در شهر کلن، برگزار شد که آخرين آن در تاريخ هجده و نوزده نوامبر ۲۰۰۶ برابر بيست و هفت و بيست و هشت آبان ماه ۱۳۸۵ بود که نظامت آن را هم همين آقای دکتر فرهنگ قاسمی به عهده داشت.در اين نشست، که شمار بسياری از افراد جبههء ملی و از جمله انشعابچی های بعدی، شرکت داشتند، آقايان دکتر پرويز داورپناه، مهندس کامبيز قائم مقام و دکتر همايون مهمنش، بعنوان کميته موقت هماهنگی مليون ايران برای برگذاری کنگره جبههء ملی ايران در خارج از کشور به اتفاق آراء تاًييد و انتخاب شدند. در نشست پيش کنگره جبههء ملی ايران که در تاريخ بيست و شش تا بيست و هشت ماه مه ۲۰۰۷ ميلادی برابر پنج تا هفت خرداد ماه ۱۳۸۶ خورشيدی در شهر لودويگز هافـن (Ludwigshafen) آلمان برگزار شد، انشعابچی ها هم دعوت شده بودند که شرکت نکردند. با علنی شدن اختلاف، آقای مهندس بهمن مبشری عضو شورای مشورتی، به نماينگی از سوی هياًت اجرائی موقت سازمان های جبهه ملی ايران در خارج از کشور، در تاريخ هجده آگوست ۲۰۰۷ برابر بيست و هفت مردادماه ۱۳۸۶ در شهر کلن با آقايان مذاکره کرد که توافق هائی هم حاصل شد (اسناد همهء اينها موجود است) ولی چون آقايان از جای ديگر دستور می گرفتند، برخلاف قول و قرارهای داده شده، اقدام به برگذاری اين کنگره جعلی نمودند که روشن بود که هيچيک از افراد باسابقه و علاقمند نمی توانستند در آن معجون کذائی که با افراد ناشناخته برگذار مي شد شرکت کنند. افزون آنکه برگذارکنندگان چنين کنگره ای هيچگونه صلاحيت رسمی برای اقدام خود نداشتند».
اين داستانی بود که من ناخواسته، و با طرح پرسشی ظاهراً بديهی، درگير آن شدم. اما، حال که چنين شده، اجازه می خواهم نتيجه گيری هايم از اين ماجرا را نيز برای خوانندگانم بيان کنم و در يکی دو هفتهء آينده به اصل حرفم برسم:
1. کسانی که کنگرهء اخير اروپا را برگذار کردند، و در طی آن در کادر رهبری هم قرار گرفتند، مورد احترام و اعتماد رهبری داخل کشورند و «دو طرف» مرز با يکديگر پيوندی ارگانيک دارند. پس، در مورد برگزار کنندگان کنگرهء مزبور گفتن اينکه «آقايان از جای ديگری دستور می گرفتند» يا آنها «افراد ناشناخته» ای بودند که «معجون کذائی» را براه انداخته و «هيچگونه صلاحيت رسمی برای اقدام خود نداشتند» و اينکه «حالا پای آقای تيمرمن آمريکائی و يا نهاد هوور در دانشگاه برينستون در ميان آمده» معنائی جز همکاسه کردن رهبری داخل کشور و اين گروه ندارد.
2. اين آقايان «سازمان ها…» هم که خودشان اعلام داشته اند که در اين «حرکت جديد» شرکت نمی کنند و به تشکيل دهندگان کنگرهء اخير هم پيام داده اند که «این جبههء ملی ارزانی خودتان باد!!!» (تعدد علامت توجه از من نيست). پس، از اين ببعد هم ديگر نمی توانند ادعا کنند که «جبههء ملی خارج کشور» متعلق به آنهاست و هر نوآمده ای حکم «نامحرم» را دارد.
3. اکنون در خارج کشور ـ فعلاً در اروپا ـ تشکيلاتی بوجود آمده که حقانيت کار خود را از پشتيبانی تشکيلات داخل کشور و عده ای از برجسته گان خارج کشور می گيرد.
و بر بنياد اين نتيجه گيری هاست که فکر می کنم، از اين پس، ما «غير جبهه ای ها» می توانيم فقط همين اعضاء جبههء ملی داخل کشور و کنگره اروپا و جبهه ملی آمريکا را، که هيچکدامشان جزء اين «سازمان های جبههء ملی» آقايان محسوب نمی شوند، مورد خطاب قرار داده و نظرات و توقعاتمان از اين يکی از قديمی ترين تشکلات سياسی کشور را با آنها در ميان بگذاريم و به مستهجن نويسی های اعضاء «سازمان ها…» نيز اعتنائی نکنيم.
و يادمان هم باشد که سازمان های سياسی جدی و مدعی دموکراسی، که برای رسيدن به حکومت و رهبری جامعه رأی و پشتيبانی همهء «آدم های عادی» را طلب می کنند، هرگز جلوی اظهار نظر کسی را نمی گيرند و بابت طرح سئوال از جانب «مردم» پرخاشگری پيشه نمی کنند. و،در عين حال، می دانند که امر سياست، وقتی در حوزهء عمومی مطرح شد، ديگر نمی تواند کار تخصصی و انحصاری فقط چند تن «مهندس امور سياسی» تلقی شود.