یادت می آید اولین بار چگونه با هم عشق بازی کردیم ؟ یادت می آید کجای آشپزخانه بود که هوس سکس کردن کردیم ؟ کیک را در فر گذاشته بودی ، خم شده بودی ، باسن هوس ناک ات باعث شد سر میز آشپزخانه بغلت کنم و همه بشقاب ها و لیوان ها را از روی میز بدارم تا فضای کافی برای عشق ورزیدن مهیا شود .! فکر کنم ساعت هشت شب بود هیچ کس در خانه نبود حتی صدای سگ همسایه هم نمی آمد خب شنبه شب بود رفته بودند پاپ تا دمی به خمره بزنند تو از نیوکاسل آمده بودی تا آخر هفته را با هم باشیم ولی وعده ی سکس کردن نداده بودی !
از آشپزخانه به اتاق نشیمن رفتیم و روی فرش ایرانی در هم آمیختیم .تو بی صدا و من با صدا، موهایت را به دست گرفته بودم و عطرش مستم می کرد .به گردنت دست می زدم لبانت را می بوسیدم زبانم را محکم به دندان می گرفتی پاهایت را به دور کمرم قفل می کردی و هوس را تکرار می کردیم هر دو با هم . بعد از عشق بازی کیک سوخته خوردیم ، شراب خوردیم از همه ی خاطرات مشترکمان حرف زدیم ، خندیدیم و از میلان کوندرا حرف زدیم .تکه های بار هستی را مزه مزه کردیم از خیابان های دوست داشتنی پاریس حرف زدیم .از خانه ی تازه ات در نیوکاسل از باغچه قشنگش از همه چیز و ا ز همه کس گوشمان را پر کردیم .از سکس یک دیگر لذت بردیم .
صبح که شد زودتر از من از خواب بیدار شدی میز صبحانه را آماده کردی و با نواختن پیانو به نرمی از خواب بیدارم کردی .چشمانم به سختی باز شده بود هوای اتاق خواب بوی گل یاس می داد پنجره را نیمه باز کرده بودی جای جای بدنم پر از رنگ رژ لبت شده بود .صورتم را بوسیدی از خواب بیدار شدم . به فرانسوی برایم آواز خواندی چون بهتر از من می دانی پاریس روح و تن مرا تازه می کند .
خورشید نیمه جان جزیره همه ی خانه را نورانی کرده بود احساس می کردم دور سرت هاله ای از نور است موهای بلندت را نوازش کردم پشت گردنت را بوسیدم .قبل از صبحانه در وان دراز کشیدم سرم را شستی و مثل مادرم بدنم را با انگشتان نرمت طی کردی حوله را به روی سرم گذاشتی و تند و تند خشکش کردی ،
پله ها را پائین آمدی لباسم را پوشیدم وای خدای من ! آن روز چقدر زیبا شده بودی ! شوفاژ خانه را روشن کردم چون کفاف نور خورشید را نمی داد .سبد انگور قرمز را روی میز اتاق نشیمن گذاشتی و قوری چائی را هم روی شمع .از این کارت خیلی خوشم آمد .نمی دانم از کجا یاد گرفته بودی ولی این کارت باعث شد بیشتر دوستت داشته باشم .برایم گفتی قوری را از شمال لندن در محله ی ایرانی ها خریده بودی و از فروشنده طرز درست کردن چای را یاد گرفته بودی .آن روز صبح کیک تازه ای درست کرده بودی و خوش بختانه نسوخته بود.
دو روزی که با هم بودیم هیچ وقت از یادم نخواهد رفت چون مهربانی را به قسمت های مساوی تقسیم کرده بودی و هر بار تکه ای از آن را به خوردم می دادی .آه هلنا ! در این ساعت روز می دانم در خیابان هفدهم پاریس نزدیک برج ایفل در خانه ی لورا نشسته ای و منتظر زنگ تلفن هستی . برای فروختن خانه ات به پاریس برگشته ای تا با پولش خانه ای در جزیره بخری.
به خوبی می دانم خاطرات مشترکمان پایان ناپذیر است چون همواره تجدیدش می کنیم . به خوبی می دانم این بار که برگردی دوباره با هم رفیق خواهیم شد.دوباره با هم شام خواهیم خورد دوباره باهم عشق بازی خواهیم کرد دوباره از پاریس ، از خودمان و دنیای ادبیات ، هنر ، موسیقی و هزاران حرف نا گفته حرف خواهیم زد .دنیای با تو دنیای شیرین و دوست داشتنی است.
امشب که به خیابان سن میشل می روی پشت صندلی کافه ای بنشین که ارنست و جویس می نشستند. لیوان شراب بوردو را به احترام کسانی بلند کن که دوستشان می داری اگر هم دلت خواست مرا به رویای خوابت دعوت کن چون امروز از خواب که بیدار شدم روزم را به قسمت های مساوی تقسیم کرده ام مدادهای رنگی ام را به دیوار سفید خانه کشیده ام تا شب فکر کنم نقاشی صورتت تمام شود.