بعضی روزا وقتیکه دلم تنگ میشه
زندگی یه جور رکودِ، نعمت حساب نمیشه
عجیبه، ولی وجودم هم یه جورایی غریبه میشه
تمام دنیام مثل یک شبِ تاریک بی ماه و ستاره میشه
فاصله های یک وجبی بیشتر از چندین و چند سال نوری میشه
بعضی روزا وقتیکه دلم تنگ میشه
حتی رستم دستان هم فریادرس لایقی نمیشه
یاد داستانهای پدربزرگ خیلی قدیمی و تکراری میشه
تو سکوت بغضم میشکنه وتو ازدحام طنابِ دار محکمی میشه
رنگ آبی آسمون تو چشمای خیسم تبدیل به خاکستری تیره میشه
بعضی روزا وقتیکه دلم تنگ میشه
برف سنگین غمی میباره که حتی پارو نمیشه
اونوقت تو خونه جام نیست و بیرون ورود ممنوع میشه
شگفتا ولی همه خاطره های شادت حکایتی پر از غصه میشه
یک جورایی بهترین طبیب عالم هم در حد معالجی ناشی و نا کام میشه
بعضی روزا وقتیکه دلم تنگ میشه
یک دریا آب هم حریف تشنگی لبام نمیشه
تحمل طعم تلخ شیرینترین شهدها هم مشگل میشه
نمیودنم چطور اما کتاب فرهنگ لغت هم تهی ازهر معنی میشه
در گرداب هولناکِ زندگی، داغ بوسه یک قطرۀ آب هم زخمی کاری میشه
بعضی روزا وقتیکه دلم تنگ میشه
دیگه خوشی هم در نقش خودش ظاهر نمیشه
لبخند رو لبهام کمیاب که نه، حکم یه جور کیمیا میشه
اجازه بده که خلاصه کنم، اصلا زنده بودن عین یک مردن میشه
حرفم اینه که بیا به دیدارم چون زندگی در یک لحظۀ تو بازم جاری میشه