این روزا همش باد میاد
زیاد باد میاد
من زیاد راه میرم
و زیاد تر فکر می کنم
وقتی راه می رم
سرم رو با اون شامپویی می شورم که تو بوش رو دوست داشتی
و میذارم باد بپیچه تو موهام و به همشون بریزه
بوش می رسه بهت؟
من و موهام وقتی داریم با باد عشق بازی می کنیم یادمون میاد اونجا که تو هستی پیچیدن باد تو مو قدغنه
و اون وقت هر چقدر هم باد بپیچه دیگه انگار نه انگار
این روزا من و دستام باد که میاد عکس می گیریم
و من دستام رو باز میذارم که باد از تو آستینم بره تو تنم
و من از خوشی بمیرم
ولی بهت گفته بودم؟
هیچ خوشی خوشی بوی کولر اون اتاق فسقلیه توی اون تابستونا زیر اون پتوِ نمیشه
اونجا که تو هستی میشه تو خیابون تو باد راه رفت و دستا رو باز کرد که باد از لای آستینت بره تو تنت؟
من و دستام گاهی میریم از بوت هاوس بستنی می خریم
یک قایق کرایه می کنیم
بستنی لیس می زنیم و قایق پارو می زنیم
و رنگ درخت های دو طرف رودخونه مستمون می کنه
ولی راستشو بگم؟
نه اونقدر که یادمون بره شما بوت هاوس ندارین
و بستنی شامپاین و شاه توت ندارین
و قایق پارویی ندارین
و رودخونه ای که شهر رو دور بزنه ندارین
و رنگ درختای دو طرف رودخونه ندارین
و عشق بازی تو قایق زیر نور ماه ندارین
اون وقت من و دستام خجالت می کشیم
خجالت می کشیم
و من و گلوم سر اون قلمبه هه که توش میره بالا پایین دعوامون میشه
و بستنی شامپاین و شاه توت چیکه چیکه آب میشه وهر چی لیسش می زنم می مونه رو قلمبه هه و پایین نمی ره
این روزا همش باد میاد
و من و پاهام عاشق بادیم
و پیاده میریم کتابخونه دانشگاه
هی وسط قفسه های کتاب که انگار تموم نمی شن راه میریم
و هی کتابا رو نگاه می کنیم
و بوی کتابا می برتمون تو خلسه
و یاد روزای پول تو جیبی جمع کردن و کتاب خریدن از ارس و پنجره و دست فروشی های انقلاب می افتیم
حلیت المتقین یادته؟
وقتی داشتیم می خندیدیم مامان داشت شام درست می کرد
بابا گفت خوب که فکر کنین گریه داره
ما باز هم خندیدیم
این روزا ولی همش خوب فکر می کنم
وقتی دارم وسط قفسه های کتابا راه میرم
اون وقت من و پاهام خجالت می کشیم
و یاد دانشگاه های اونجا می افتیم
و یاد تو که از دانشگاه بدت میاد
چون توش پر آدم های عقده ای یه
و پر استادای عقده ای یه
و پر آقاها و خانم های حراست عقده ای یه
و فکر این همه آدم عقده ای تو دانشگاه منو می ترسونه
و
اون وقت من و پاهام بیشتر خجالت می کشیم که نمی تونیم همه این کتابا و آدم
های غیر عقده ای و دانشگاهو و بوی خوبش رو و همه چیشو بیاریم بذاریم اون
وسط و به تو و همه بچه های اونجا بگیم بفرمایین همش مال شما
این روزا باد میاد
همش باد میاد
و من و شکمم هی هوس سوپ داغ تند تایلندی می کنیم
و هی میریم اون رستوران تایلندیه سوپ داغ تند می خوریم
و از زور تندیش اشکامون درمیاد
و تا میایم عشق کنیم با مزه اش یادمون میاد اونجا رستوران تایلندی واقعی نداره
و تو و خیلی های دیگه غذای تایلندی دوست دارین
و دوباره گلوم با اون قلمبه هه که توش بالا پایین میره دعواش میشه
و دیگه معلوم نمی شه اشکا مال تندی سوپه یا مال اون قلمبه هه
این روزا باد میاد
و من عاشق لخت خوابیدن تو بادم
و میرم کنار دریاچه
و می خوابم رو ماسه های ولرم
و می ذارم باد تنم رو بغل کنه
و پوستم رو ناز کنه
و نگرانی هام رو ببره
ولی می دونم اون جا که تو هستی
نمیشه لخت تو باد خوابید
تا باد بیاد بغلت کنه
و قلقلکت بده
و من به باد میگم که آرزوشو داشتن
تو اون جا که تو هستی
گناهه
و باد شاخ در میاره
و اون وقت نوازش هاش دردناک میشه
این روزا باد میاد و من عاشق راه رفتن تو بادم
و روزا که راه میرم
هی آدم ها رو نگاه می کنم
هنوز فضولم
یادته رستوران که می رفتیم همیشه اون صندلی مال من بود که بتونم مردم رو حسابی ببینم؟
بابا می گفت آخرش یک کاری می کنی من کتک بخورم
اون استاد ریشوی دانشگاه رو می بینم که میاد میشینه تو کافه یک قهوه سفارش می ده روزنامه می خونه
اون خانم خوشگله که سگش رو راه می بره
اون دو تا بچه هه که اسکیت بازی می کنن
و فکر می کنم
فکر می کنم و یادم می افته اینجا که هستم از آدم ریشوها نمی ترسم
یادم می افته که اونجا آدم ریشوها تو اون مهمونیه تو و داداش ک.چیکه رو که هنوز پونزده شونزده سالتون بود گرفتن
و شلاق زدن
و من گیج و ویج سه هفته تعصیلی رو که قرار بود پیشتون باشم گریه کردم
و هر شب خواب کتک زدن اون ریشوها رو دیدم
و به پشت زخم و زیلی داداش کوچیکه نگاه کردم که نمی تونست روش بخوابه
اون موقع پونزده سالش بود
تو هیچی نمی گفتی
ولی من از نفرت توی چشمامون می ترسیدم
و باز هم اون قلمبه هه می اومد و می رفت
من هنوزم از همه مردای ریشوی اون ور دنیا می ترسم
من سگ اون خانومه رو که می بینم دلم برای همه سگ های اونجا می سو زه
و دلم برای سی چی می سوزه که نمی تونه بره تو خیابون
راه بره و بازی کنه
و کله اش رو از پنجره ماشین بیاره بیرون و باد بخوره
و مثل یک سگ درست حسابی زندگی کنه
و فکر می کنم سی چی اگه یک سگ کانادایی بود چقدر سگ خوشبخت تری بود
من اون بچه های اسکیت سوار رو که می بینم
یاد مجید و احسان و مریم و فاطمه توی مدرسه دروازه غار می افتم
که یک چرخ پیدا کرده بودن
و می خواستن یک چرخ دیگه هم پیدا کنن
و باهاش یک دوچرخه درست کنن
و بدن به بابای مجید
که باهاش بره کاسبی
و اون وقت دلم می خواد باد محکم تر بیاد
محکم محکم
و پرتم کنه یک جایی که نمی دونم کجاست
ولی توش وقتی باد میاد همه خوشحالن
و راه می رن
و باد می پیچه دور تن هاشون
و همه می خندن
این روزا همش باد میاد
و من تو باد راه می رم
و فکر می کنم
و با قلمبه تو گلوم دعواهای فلسفی می کنم