آهای
خواهر سنگها
من بوسه هویت را
از لبان تبعید می چینم
و چون آدمهای قرن تصفیه حساب
با جیب سوراخ و کیف سنگین
با لبان سرخ و دکمه های تصمیم
به سرگذشت عشق فکر می کنم.
فکر
چون شیروانی ها
سر بزیر انداخته
از لای دندان ها صدای دروغ بگوش می رسد
بدنه نرم ساحل امواج بی پناهم را می پذیرد
و گاوهای نرو ماده
لیوان کودکیم را از شیر بی عدالتی پر می کنند.
اعصاب باران تندتر می بارد
خونسردی برف آرامتر می نشیند
سادگی باد عراق وحشتم را خشک می کند
و خدای قدیمی مرگی را اختراع می کند
که لبخندم در آن نقاشی می شود.
آهای
خواهر سنگها !
عشق ها دچار توهم
عشق ها دچار خیانتهای پیش و پا افتاده می شوند
و من
چون دیگران
ورق می خورم .
از مجموعه : یادداشتی برای خواهر سنگها