مرگ محمود اعتمادزاده «به آذين» در دو هفته ي پيش، بار ديگر مرا به ياد ستمي مي اندازد كه بر او رفت و بيش از يك دهه ي پيش اين نويسنده و مترجم توانا را واداشت كه پس از عمري نيكنامي عليه خود شهادت دهد و زير فشار جسمي و رواني از تغيير مرام سخن گويد. شك نيست كه انسانها عوض مي شوند و اگر بخت با آنها يار باشد مي توانند با آموختن از تجربه هاي عملي خود و مطالعه ي نظريات و تجارب ديگران دست به تغيير و اصلاح عقايد خود زنند و ديگران را نيز از ثمره ي اين تحول باخبر سازند. بسياري از انديشمندان ما طي زندگي خود دچار تحول فكري شده و در آثار خود از آن حرف زده اند.
ناصرخسرو در ابتداي «سفرنامه» اش از تغييري روحي صحبت مي كند كه پس از عمري خدمت ديواني در سن چهل سالگي در او رخ مي دهد و او را به سفر به مصر فاطميان و ديگر بلاد اسلامي ترغيب مي كند. با وجود اين كه او در «سفرنامه» اش از ماهيت اين استحاله حرف نزده ولي ما از كتابهاي ديگرش در مي يابيم كه اين تغيير براي او چيزي جز شيفتگي به مذهب اسماعيلي فاطميان مصر نبوده است. در ادبيات اروپايي نوع ادبي خاصي به نام «اعترافات» وجود دارد كه به بيان اين تغيير روحي مربوط مي شود و بزرگاني چون سنت آگوستين، ژان ژاك روسو و لئو تولستوي به ترتيب از رسيدن خود به مسيحيت، دمكراسي و آنارشيسم صحبت كرده اند. خواندن اين اعترافات به ما كمك مي كند كه با استحاله ي فكري نويسنده آشنا شده و به تاريخ سير انديشه پي ببريم.
مشكل «اعترافات» به آذين در اين است كه او تنفر و تبري از مرام سابق خود را كه از آن به عنوان يك جريان «لجن آلود» نام مي برد تحت فشارهاي جسمي و رواني در زندان نوشته است.
حقوق بشر به كنار، حتي اگر به رساله هاي عملي مجتهدين كه حكومت ديني حاكم در ايران از آن پيروي مي كند هم نگاه كنيم، درمي يابيم كه در آنها يكي از شروط ضروري صحت يك «سند» آن است كه امضاكننده آن را در كمال آزادي و دور از فشار امضا كرده باشد. هر چقدر هم كه مقامات امنيتي بكوشند به ما بباورانند كه اين «اعترافات» واقعي ست و نويسنده ي آن آزادانه به تحول فكري و رواني دست يافته است، براي ما كه مي دانيم شرايط دستگيري، بازجويي، محاكمه و حبس ديگرانديشان در ايران چگونه است صحت اين ادعا هرگز باوركردني نيست. هيچ كس با خواندن اعترافات زندانيان اين دولت ديني، متدين نمي شود بلكه تنها با نويسندگان آن احساس همدردي مي كند كه قرباني دستگاهي هستند كه از تجربيات تمام ستمگران پيشين براي خرد كردن شخصيت افراد ديگرانديش استفاده كرده زنداني را وادار مي كند كه در انظار همگان به شهادت عليه خود بپردازد.
1ــ ميراث استالين و مك كارتي
در دوران شاه، ساواك براي خرد كردن شخصيت مخالفان از تجربيات استالينيسم و مك كارتيسم در روسيه و آمريكا استفاده مي كرد. شايد يكي از اولين قربانيان آن در اواخر دهه ي چهل، پرويز نيكخواه بود كه در سال 1344 در ارتباط با تيراندازي دو گارد به شاه بازداشت و به حبس ابد محكوم شده بود. مي گويند كه نيكخواه در زندان تا پنج سال نمونه ي مقاومت بوده ولي پس از آن تحت فشار شكنجه هاي جسمي و روحي درهم شكسته مي شود.
او با شهادت عليه خود در تلويزيون راه را براي دگرديسي كامل خود هموار مي كند و تدريجا به صورت يكي از كارگزاران سياسي رژيم درمي آيد. دهها كوشنده ديگر سياسي كه پس از نيكخواه به درجات گوناگون به اين سرنوشت غم انگيز دچار شدند اگر هنوز زنده باشند كماكان از بيدادي كه بر آنها رفته در رنجند و شايد تا پايان عمر از به ياد آوردن آن لحظاتي كه مجبور شده اند عليه خود شهادت دهند شرمسار باشند.
محاكمات مسكو كه در اواخر دهه ي 1930 به بهانه ي پيگيري قتل سرگئي كيروف دبير حزب كمونيست لنين گراد صورت گرفت كادرهاي قديمي حزب بلشويك چون بوخارين، كامنوف و زينوويف را به محاكمه نمايشي كشاند كه حكم محكوميت متهمان آن از پيش صادر شده بود. اكثر اين ياران قديم لنين به «سرسپردگي» خود به فاشيسم هيتلري و «خرابكاران» تروتسكيستي شهادت دادند و خود از دادگاه خواستند كه آنها را به تيرباران محكوم كند. در ميان استغفارنامه هاي نزديك به پنجاه تن از اين تيرباران شدگان تلخ تر از همه «آخرين دفاع» نيكلاي بوخارين است كه در آن از جمله مي گويد: «تا مدت سه ماه من از سخن گفتن سر باز مي زدم اما بعدا لب به شهادت گشودم. چرا؟ زيرا هنگامي كه در زندان بودم دست به ارزيابي مجدد از گذشته ي خود زدم. وقتي از خود مي پرسي كه اگر بايد مرگ را انتخاب كني براي چه مي خواهي بميري، ناگهان يك خلا مطلقا سياه با وضوحي خيره كننده در برابر تو قد مي كشد. اگر بخواهي توبه ناكرده بميري چيزي وجود ندارد كه به خاطر آن جان بسپاري، و برعكس، اگر توبه كني هر چيز مثبت كه امروزه در اتحاد جماهير شوروي مي درخشد در ذهن تو بعد تازه اي به خود مي گيرد. اين امر دست آخر مرا به كلي خلع سلاح كرد و واداشت تا در برابر حزب و كشور زانو بزنم.» (از «گزارش دادگاه ائتلاف ضد شوروي راست و تروتسكيستها در برابر شوراي نظامي ديوان عالي شوروي» 13ــ12 مارس 1938)
شايد اگر در نظام شوروي متهم حق داشت كه بدون ترس از شكنجه در برابر بازجو خاموشي بگزيند، بوخارين مي توانست به تدريج در درستي آرمان خود شك كند و به جاي پذيرش خرد شدن شخصيتش در برابر يك دولت تماميت گرا، به نقد آرمانش بنشيند و در آن تاريكي مطلق دريچه ي اميدي بيابد.
مك كارتيسم در دوران پس از جنگ جهاني دوم با معركه گرداني سناتور جوزف مك كارتي در آمريكا پا گرفت و هدف آن پاك كردن عوامل نفوذ شوروي و كمونيسم از دستگاههاي دولتي آمريكا بود. «كميته رسيدگي به فعاليتهاي ضد آمريكايي» كه از طرف مجلس نمايندگان اداره مي شد تعداد زيادي از روشنفكران و هنرمندان آمريكايي را به زير منگنه ي تفتيش كشيد و بيش از سيصد نفر از هنرمندان هاليوود را از كار بركنار و سه تن از كاركنان دولتي به نامهاي راجرز هس، جوليوس روزنبرگ و زنش اتل را به جرم جاسوسي براي مسكو اعدام كرد. برخي از روشنفكران در اين محيط ارعاب دستخوش تغيير مرامي شدند و به جنبش كمونيسم ستيزي پيوستند ولي بخش عمده اي از آنها با استفاده از متمم پنجم قانون اساسي آمريكا كه بر اساس آن متهم را نمي توان به شهادت عليه خود مجبور كرد از پاسخ به اين دو پرسش كه: آيا عضو حزب كمونيست آمريكا هستند و نام رفقايشان چيست خودداري كردند و بدين ترتيب از خرد شدن شخصيت خود در انظار عمومي رهايي يافتند.
آرتور ميلر كه نمايشنامه ي «بوته آزمايش» را بر اساس تجربه مك كارتيسم و بخصوص شيوه برخورد فيلم ساز آمريكايي ايليا كازان نسبت به آن در سال 1953 نوشته خود از كساني بود كه در سال 1956 به كميته فعاليتهاي ضد آمريكايي احضار شد تا نام دوستان انقلابيش را افشا كند، اما او براي دفاع از خود به جاي استفاده از متمم پنجم قانون اساسي، به متمم يكم استناد كرد كه بر پايه آن دولت نمي تواند آزادي بيان و انجمن شهروندان را محدود نمايد. با وجود اين به اين دليل كه از پاسخ به پرسش هاي كنگره خودداري كرده بود، مورد توبيخ قرار گرفت ولي دو سال بعد پس از فرجام خواهي، حكم فوق پس گرفته شد. در اين نمايشنامه جريان محاكمه متهمان به جادوگري كه در سال 1692 در دهكده «سيلم» در ايالت ماساچوست اتفاق افتاده بازسازي شده است. امروزه برخي از پژوهندگان معتقدند كه مردم سيلم به خاطر استفاده از نان كپك زده دچار بيماري وهم زدگي شده و چون سرچشمه آن را نمي دانستند جادوگران و شياطين را مسئول آن پنداشته اند. در نتيجه اين اتهامات، نوزده مرد و زن و دو سگ به دار آويخته شدند. آرتور ميلر بين اين تب جادوگرــ كشي سيلم و «ترس سرخ» مك كارتيسم وجه شباهتي يافته و راه رهايي از اين تب را در مقاومت وجدانهاي بيدار مي بيند.
۲ــ تجربه حكومت ديني
ولايت فقيه نيز از ابتداي محاكمات نمايشي زندانيان توبه كرده خويش از تجربه ساواك، استالين و مك كارتي استفاده كرده با اين ويژگي كه به دليل ماهيت مذهبي خود اكنون به همان كاركردهاي اختناق آميز شكل ديني داده است. نادمين در اين دوره «توابين» لقب گرفته اند و ابراز تنفر آنها از مرام سياسي شان اكنون تحت عنوان توبه و بازگشت به اسلام توجيه مي شود. اين شكل ديني سركوب مخالفان دولت، يادآور اسلام آوردن اجباري يهوديان در زمان صفويه و قتل عام بابيان و بهائيان در دوره قاجاريه، و همچنين تفتيش عقايد كليسا در قرون ميانه و نوزايي است. هدف كليسا در هم شكستن جنبش هاي ديني بدعت آميز چون «كاثار» هاي مانوي ــ مسيحي در جنوب فرانسه و پروتستانها در آلمان و بالاخره متفكران دانش پژوه چون جوردانو برونو و گاليليو گاليله در ايتاليا بود. راهبان خشكه مقدس فرقه دومنيكن كه مجريان اصلي تفتيش عقايد، بخصوص در قرون ميانه بودند، به هنگام ورود به يك دهكده تحت قرنطينه، نخست همه ساكنان ده را در كليسا يا ميدانچه روستا گرد مي آوردند و از افراد مي خواستند كه پيشقدم شده و به خطاي خود اعتراف كنند و آنگاه از همه دعوت مي كردند كه عليه يكديگر شهادت دهند. افراد مظنون به بد ديني به سياه چالهاي انفرادي برده مي شدند تا پس از شكنجه توبه كرده و آنگاه در حضور همگان به ابراز تنفر از كفر و ارتداد خود دست بزنند. در دوران ما اين راديو و تلويزيون است كه نقش ميدانچه ده را بازي مي كند و به خميني و گيلاني و امامان جمعه امكان مي دهد تا از طريق آن از مادران بخواهند كه فرزندانشان را لو دهند و از فرزندان، پدرانشان را. رژيم ولايت فقيه كاركردهاي نظام هاي تماميت گراي جديد و حكومت هاي ديني گذشته را يك جا در خود گرد آورده است. در اين كار رژيم نه تنها قوانين مربوط به محاكمه عادلانه مندرج در منشور حقوق بشر را ناديده مي گيرد، بلكه هم چنين با سوء استفاده از پوشش مذهبي براي مقاصد سياسي خود دست به تحريف مفاهيم ديني چون «توبه» مي زند. توبه يك امر اختياري و خصوصي است و نبايد از دايره فردي خارج شده و به صورت محملي براي در هم شكستن شخصيت فرد در انظار عمومي و عبرت و ارعاب ديگرانديشان در آيد.
با وجود اينكه ماده 38 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران استفاده از شكنجه را براي گرفتن اعتراف از متهم ممنوع كرده و تخطي كنندگان را شايسته مجازات دانسته است، اما «قانون مجازات اسلامي» تحت عنوان «تعزيرات» به شكنجه شكلي قانوني داده است. بنابر اين قانون، مجازاتهاي اسلامي دو دسته اند: يكي «حدود» كه چگونگي آن در قرآن و احاديث تعيين شده چون سرقت، زنا و ارتداد و ديگري «تعزيرات» كه حدود آن نامعين است. «ماده 16 ــ تعزير، تاديب يا عقوبتي است كه نوع و مقدار آن در شرع تعيين نشده و به نظر حاكم واگذار شده از قبيل حبس، جزاي نقدي و شلاق … («شرح قانون مجازات اسلامي» بخش كليات: حقوق جزاي عمومي ــ عباس زراعت 1379 تهران، صفحه 158) بر اساس اين قانون اولا بر خلاف منشور حقوق بشر، قاضي در عين حال نقش دادستان و بازجو را نيز بازي مي كند و ثانيا براي اثبات جرم مي تواند از اقرار متهم، سوگند، شهادت شهود و قرائن استفاده كند. بنا بر آئين نامه تعزيرات، قاضي مي تواند متهم را به خاطر دروغ گفتن به 74 ضربه شلاق محكوم كند و اين دوره هاي شلاقي را آنقدر ادامه دهد تا به نتيجه مطلوب برسد. در ماه مارس 2002 لايحه اي براي محدود كردن شكنجه از سوي مجلس اسلامي تهيه شد كه استفاده از شكنجه را در موارد جنايي ممنوع كرده بود بدون اينكه متهمان به محاربه و ارتداد و خيانت به وطن شامل حال اين ممنوعيت شوند. با وجود اين بنا به گزارش «ديده بان حقوق بشر» اين لايحه در تاريخ 12 ژوئن همان سال از سوي شوراي نگهبان رد شد.
3ــ شهادت عليه خود
متمم پنجم قانون اساسي آمريكا چون متمم هاي ديگر اين قانون از تجربيات مردم انگليس منشور «ماگنا چارتا» در سال 1215 تا اعلام استقلال آمريكا در سال 1776 استفاده كرده است. در قرون شانزدهم و هفدهم در انگلستان كشمكش هاي ديني شيرازه جامعه را از هم گسيخته بود. از يك سو كليساي انگليس از كليساي رم و پاپ جدا شد و از سوي ديگر ميان خود انگليكن ها دو دستگي افتاد و منزه خواهان عليه اسقف گرايان شوريدند. دسته اخير كه سلطنت را زير نفوذ خود داشت از طريق دادگاه مشهور به «اتاق ستاره اي» و دادگاه های مشابه مخالفان را به بازجويي و محاكمه مي كشاند. متهمان مجبور بودند كه در آغاز محاكمه، «سوگند ديواني»(Ex-Officio) بخورند كه بر اساس آن بايد عليه خود شهادت مي دادند. در سال 1637 در زمان چارلز اول يك مبارز منزه خواه به نام جان ليلبرن حاضر به اداي سوگند ديواني نشد. صدها زنداني ديگر از اين روش آموختند و حاضر به خوردن سوگند نشدند. اسقف گرايان بر فشار خود افزودند و بسياري از منزه خواهان تصميم گرفتند كه براي فرار از اختناق ديني و از جمله خودداري از اداي سوگند ديواني به مستعمرات آمريكا مهاجرت كنند، اما جالب اينجاست كه به دستور دولت مسافران را در كشتي ها نگاه داشتند تا همه سوگند وفاداري به سلطنت و كليساي انگليس را بخورند و سپس به آنها اجازه حركت دادند. در سال 1641 مجلس عوام كه اكثريت آن از منزه خواهان تشكيل مي شد دادگاههاي قرون وسطايي چون «اتاق ستاره اي» را منحل كرد. در سال 1649 كرامول در صدر لشكر منزه خواه خود به قدرت رسيد، چارلز را اعدام كرد و براي يك دهه در انگليس نظام جمهوري برقرار شد. مهاجران منزه خواهي كه به آمريكا رفتند در سال 1641 در منشور «آزادي ها»ی مستعمره ماساچوست اداي سوگند ديواني را غير قانوني اعلام كردند.
(رجوع كنيد به «تاريخ شهادت عليه خود در زمان مستعمرات و تدوين قانون اساسي آمريكا» تاليف ر.كارتر پيتمن)
با وجود اين كه سلطنت پس از يك دهه به انگلستان بازگشت، اما در سال 1689 شهادت عليه خود غير قانوني شد و «حق خاموشي» به عنوان يكي از مواد «لايحه حقوق» در كشور مادر نيز رسميت يافت. بر پايه اين حق شخص مظنون مي تواند در برابر پرسشهاي پليس سكوت كند بي واهمه از اين كه اين سكوت در دادگاه عليه او به كار گرفته شود. متمم پنجم قانون اساسي آمريكا كه در آن از جمله مجبور كردن شخص مظنون به شهادت عليه خود غير قانوني اعلام شده است، در سال 1966 از سوي ديوان عالي آمريكا با قانون ديگري تكميل شد كه به «هشدار ميراندا» مشهور است. در سال 1963 ارنستو ميراندا در ايالت آريزونا به جرم قتل و تجاوز دستگير شد و دادستان فقط با تكيه بر اقرار او پس از دستگيري ميراندا را محكوم كرد. ولي سه سال بعد ديوان عالي اين حكم را باطل اعلام كرد به اين دليل كه پيش از گرفتن اقرار به متهم توضيح داده نشده بود كه: ۱ــ مي تواني با استفاده از حق خاموشي به پرسشهاي پليس پاسخ ندهي. ۲ــ مي تواني درخواست وكيل كني و در صورت عدم بضاعت مخارج آن را از دولت بگيري. از آن پس پليس موظف شد كه پس از دستگيري هر فرد مظنون «هشدار ميراندا» را به او ابلاغ كند. در غير اينصورت اقرار متهم در دادگاه معتبر شناخته نخواهد شد. «هشدار ميراندا» در واقع اقدامي است براي جلوگيري از احتمال شهادت متهم عليه خود. اگر متمم پنجم، متهم را از اتهام خود مانع مي شود، «هشدار ميراندا» اساسا موجب پيشگيري از اين خطر مي گردد.
با وجود اين كه اصل غيرقانوني بودن شهادت عليه خود در موارد 3 و 4 قرارداد ژنو مورخ 1949 و همچنين ماده 14 پيمان جهاني حقوق مدني و سياسي براي اسراي جنگي پيش بيني شده، دولت بوش به اين بهانه كه بازداشت شدگان در جنگ عليه القاعده اسراي جنگي نيستند از رعايت اين اصل براي زندانيان در گوانتانامو خودداري مي كند و بدين ترتيب حقي را كه آزاديخواهان ديني نزديك به 400 سال پيش براي احقاق آن به آمريكا كوچيدند زير پا مي گذارد.
۴ـ حق خاموشي
«حق خاموشي» بر اين اصل بنيادي عدالت استوار است كه شخص متهم تا هنگامي كه پس از محاكمه «به دور از هر گونه، شك منطقي» جرم او ثابت نشده، بايد بي گناه شمرده شود. وجود اين اصل باعث مي گردد كه دادستان در جستجوي شواهد عيني بر آيد تا اين كه بتواند ميان جرم و متهم رابطه اي پيدا كرده و موفق به ارائه يك ادعا نامه ي استوار گردد. بدين ترتيب حق خاموشي تضمين مي كند كه وظيفه اثبات جرم كاملا بر دوش دادستان افتاده و مانع آن مي شود كه او با مكر يا ارعاب و شكنجه متهم را به اعتراف وا دارد يا زمينه را به نحوي بچيند كه متهم گيج شده و با حرفهاي متناقض ناخواسته خود را در معرض اتهام قرار دهد. اين اصل همچنين موجب آن مي شود كه پليس به دنبال شواهد محكم و قرائن عيني براي اثبات جرم بگردد و در صدد تهديد متهم براي اعتراف و اتهام به خود برنيايد. در نتيجه حق خاموشي نه تنها موجب تضمين حقوق متهم مي گردد بلكه همچنين پليس و ماموران آگاهي را وادار مي كند كه در كار تجسس و گردآوري شواهد جرم كوشا باشند. اگر متهم در هنگام دستگيري تصميم بگيرد كه در برابر پرسش هاي پليس خاموش بماند دادگاه نبايد و نمي تواند اين خاموشي را به عنوان دليلي بر مجرم شناختن او بشمارد. به قول جيمز همرتن، كارشناس انگليسي حقوق مدني در مقاله اش «در دفاع از حق خاموشي» كساني كه مي گويند شخص بي گناه نيازي به خاموشي و پنهان كردن ندارد در واقع درنمي يابند كه شخص متهم گاهي مجبور است كه اطلاعات خود را پنهان كند زيرا از آن بيم دارد كه بدون حضور وكيل مدافع دچار تناقض گويي شده و خود يا كسان ديگر را ناخواسته به دردسر بيندازد. مخالفان اين اصل كه مي گويند مجرمان واقعي نمي توانند با استفاده از حق خاموشي از زير بار مسئوليت شانه خالي كنند در نظر نمي گيرند كه شخص مجرم مي تواند زبان بازي كرده و با حرفهاي خود پليس را گمراه نمايد. پس آنچه مامورين آگاهي را در كشف جرم كمك مي كند نه خاموشي يا سخن گفتن متهم، بلكه شواهد عيني و قرائن محكم است.
آنچه كه ما بايد از لحاظ قانوني در ايران به دنبال آن باشيم، فقط غير قانوني شدن «اقرار اجباري» و شكنجه نيست، بلكه مهمتر از همه محترم شمردن «حق خاموشي» براي متهم از لحظه ي دستگيري تا پايان محاكمه مي باشد.
۵ــ دو نوع قرباني
با وجود اين كه در دوران شاه و ولي فقيه، شهروندان هرگز از حق خاموشي بهره مند نبوده اند ولي افراد زنداني بنا به شخصيت فردي خود و جو سياسي جامعه در مقابل فشارهاي جسمي و روحي واكنش هاي متفاوت نشان داده اند. شاعر و بازيگري چون سعيد سلطانپور را در سال 1360 اعدام كردند ولي به آذين را واداشتند كه عليه خود شهادت دهد. بدون شك پايداري سلطانپور شايسته ستايش است و درهم شكسته شدن به آذين مايه افسوس. ولي آنچه كه در مورد هر دو صادق است اين است كه هر دوي اين شخصيت ها به دو شكل مختلف قرباني رژيمي هستند كه براي حقوق بشر كوچكترين ارزشي قائل نيست: كسي را كه در برابر شكنجه تاب مي آورد و مرگ را به خرد شدن شخصيت ترجيح مي دهد نابود مي سازد و ديگري را كه تاب تحمل شكنجه ندارد وا مي دارد كه خود به خرد كردن شخصيتش دست زند. من از دسته اول ستايش مي كنم و به دسته دوم با نظر همدردي مي نگرم و مخالف سياست طرد و انزوايشان هستم. آنها نيز چون دسته اول قرباني رژيم تماميت گرا هستند و اگر فرصت بيابند مي توانند بار ديگر بدرخشند.
من به آذين را فقط يك بار از نزديك ديدم و آن هم در رابطه با شعرخواني سعيد سلطانپور پس از پايان ده شب شعر گوته در آبان 1356 بود. سعيد تازه از زندان آزاد شده و با خواندن شعرهاي پر شورش در باغ گوته ولوله اي به پا كرده بود. اگر اشتباه نكنم در شب دهم قرار شد كه شب بعد در تالار اجتماعات دانشگاه صنعتي گرد آئيم. ولي مدتي پيش از شروع برنامه شايعه شد كه سعيد را دستگير كرده اند. نگهبانان دروازه هاي دانشگاه را بستند و از ما كه داخل سالن بوديم خواستند كه متفرق شويم، اما جمعيت تصميم گرفت كه تا آزاد شدن سلطانپور در آنجا بست بنشيند. سپس هنرمندان و كوشندگان سياسي گوناگون آمدند و براي جمعيت حرف زدند يا شعر خواندند. گرداننده ي جلسه به آذين بود. پاسي از شب گذشته او پيام رياست دانشگاه را داد كه از ما مي خواست متفرق شويم و بقيه را به او واگذاريم. به آذين و عده اي ديگر موافق ترك سالن بودند ولي به خاطر اعتراض اكثريت مجبور به ادامه بست شدند. من در زنگ تنفس وقتي كه كسي براي جمعيت حرف نمي زد روي صحنه رفتم و از به آذين به آرامي پرسيدم: «چرا مي خواهيد مردم را به سازش بكشانيد؟» او گفت: «شما مي خواهيد با زياده روي هاي خود جنبش را چون پانزدهم خرداد به خون بكشانيد». من گفتم: « اما اين بار شرائط خيلي متفاوت است.» به هر حال تا نزديكي هاي سحر آنجا مانديم و بعد با تضمين مقامات از ميان دالاني از گاردي ها گذشتيم و به خيابان زديم و البته كه در سطح شهر به تظاهرات پرداختيم.
به آذين تا آن زمان براي ما نماد مقاومت بود. يادم مي آيد كه هوشنگ گلشيري تعريف مي كرد: وقتي كه به آذين ترجمه «ژان كريستف» رومن رولان را منتشر كرد علي دشتي كه در آن زمان پست مهمي داشته از اين ترجمه به وجد مي آيد و از انتشارات نيل سراغ به آذين را مي گيرد. در همين اثنا او وارد مي شود. دشتي به سرعت جلو رفته و خود را معرفي مي كند و مي پرسد: «آيا اين ترجمه عالي كار شماست؟» اما به آذين فقط در چشمهاي دشتي نگاه ميکند و بدون گفتن سخني بيرون مي رود. به آذين در زمان رضا شاه در نيروي دريايي خدمت مي كرد و در شهريور 1320 در اثر تركش ماده منفجره اي يك دستش را از دست داد. اما توانايي روحي اش در هم شكسته نشد و در سراسر دوره محمدرضا شاه شخصيت و داستانها و ترجمه هاي او به ديگران گرما مي بخشيد. بدبختانه در پايان عمر گرفتار جنايتكاراني شد كه روحيه او را درهم شكستند و به او امكان ندادند تا با خاطري آسوده با زندگي وداع گويد.
به آذين خاموش شد ولي ما كه پس از او مانده ايم بايد براي به دست آوردن «حق خاموشي» براي متهمان جنايي و سياسي و غيرقانوني شدن شكنجه و اقرار اجباري در ايران و هر جاي ديگر بكوشيم.
10 ژوئن 2006