تا ظلم ِ رفته دیگر به یادم نیاید
به کشف زبانی نو
در تو مینگرم.
به جستجوی گرمایی ازلی
در شيارهای زمین
بر تو دست میسایم.
با زبان ِ تو
گردباد را وامیدارم
تا ردّ ِ ایام را بپوشاند
و باران را
تا فراخسالی بروياند.
با زبان ِ تو
معناهای پوک را
به باد میسپارم
و از ميان مفاهیم ِ شکافته
تک سیلابهای کوتاه ِ من وُ تو را
تا بلندای کوه فریاد میزنم.
تا ظلم ِ رفته دیگر نیاید
دلسپرده به آفتابی داغ شبم را
همين جا
بيتوته میکنم.