سهشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷ – ۲۹ ژوئیه ۲۰۰۸
hbzadeh@btinternet.com
قبلا نوشتهام كه «اعدام، مسئله اعدامی نیست، مسئله اعدامكننده است».(۱) حیات اعدامی، همراه با احساس و عمل و اندیشه و رفتار بد و خوب او، و رنج و ترس و درد او، با اعدام به پایان میرسد. او دیگر نیست. كان لم یكن شده است. فینیتو. مدتی را در انتظار اعدام، با همه ترسها و كابوسهایش، به سر برده است. در هنگام مرگ هم، بسته به نوع اعدام، لحظاتی كوتاه یا بلند درد كشیده است. ولی اكنون دیگر نیست. او با اعدام شدن، از دردها و رنجها و كابوسهایش آزاد شده است. اعدام او به عنوان یك مجازات، در واقع او را از تحمل مجازات نیز خلاص میكند. او اكنون كالبدی بیجان است. نه دردی دارد و نه احساسی، و نه نیاز به ترحمی یا كمكی. ابراز هرگونه احساسی نسبت به او، یك اتلاف عاطفی است. نه ابراز خشم و غیظ نسبت به او برایش مفهومی دارد، و نه احساس ترحم برای او فایدهای. او دیگر نیست كه عواقب اعدام خود را ببیند و آنها را تجربه كند. ولی دیگران هستند – از اعدامكننده و شاكی و ناظر و تماشاچی و جامعه و حكومت تا بستگان قربانیان اعدامی – كه باید عواقب اعدام را تحمل كنند. اعدامكننده با اعدام، به مجازات محكوم خاتمه میدهد و با به عزا نشاندن بازماندگان او و دیگرانی كه او را عزیز میدارند، آنان را كه مرتكب جرمی نشدهاند مجازات میكند.
اعدام قتل است. آدمكشی است. این كه به چه بهانه یا دلیل كسی اعدام میشود در ماهیت امر تغییری نمیدهد. كسی را دست بسته كشتن قتل است. اگر این قتل به دنبال صدور حكم اعدامی صورت گیرد كه تمام ملاحظات قانونی در آن رعایت نشده باشد، از نظر حقوقی یك جنایت بزرگ نیز صورت گرفته است – یك قتل عمد نرجه اول مجرمانه. در هر صورت، اعدام نوعی قتل عمد است. اسیركشی است، كه بدترین نوع قتل عمد بشمار میرود. در بسیاری از قتلهای معمولی، قربانی ممكن است بتواند از خود دفاع كند، یا پا به فرار بگذارد. ولی در اعدام چنین نیست. قربانی را دست بسته به مسلخ میبرند و همچون حیوان زبانبستهای میكشند. و این یعنی قتل یا كشت. و اگر این قتل همزمان بیش از یك نفر و دو نفر و پنج نفر و ده نفر را در برگیرد، تنها تحت عنوان قتل عام یا كشتار میتوان از آن یاد كرد.
یكی از این قتل عامها یكشنبه گذشته در تهران اتفاق افتاد. قربانیان آن ۲۹ نفر یا به روایتی ۳۰ نفر بودند. (نفس این تفاوت روایتها گویا است. حتا گوسفندان را هم كه به كشتارگاه میبرند درست میشمرند.) از این جمع، تنها نام چند نفر در گزارشهای تبلیغاتی آمده است و تصویر تعدادی از آنان در همین گزارشها منعكس است. از قیافهها و كلمات معدودی كه از دهان برخی از آنان بیرون آمده میشود فهمید كه هر كدام به نحوی در چرخه خشونت و فسادی كه تار و پود جامعه ما را فرا گرفته افتادهاند و احیانا خود نیز به صورت عاملانی فعال یا منفعل در آن سهم داشتهاند. ولی بیش از آن چیزی دانسته نیست. نام و نشان غالب آنان اعلام نشده است. معلوم نیست آنان كی و كجا و چگونه دستگیر شدهاند؛ اتهامات متوجه هر كدام از آنان چه بوده است؛ چگونه و در زیر چه فشارها و ضربات و شكنجه های جسمی و روانی احیانا به اتهامات منتسب خود اقرار كردهاند؛ در كدامین دادگاه و بر اساس چه شواهدی محكوم به مرگ شدهاند؛ از كمك كدامین وكیل دعاوی یا حقوقدان برای دفاع از خود برخوردار بودهاند؛ و دهها سؤال دیگری كه در هر نظام قانونمند و انسانی میتوان مطرح كرد و پاسخ خواست، ولی در جنهوری اسلامی همواره بیپاسخ میمانند.
طرح این سؤالات به معنای دلسوزی برای اعدامیها یا برای كمك به آنان نیست. در بالا گفته شد كه اعدامی رفته است و هرگونه واكنشی نسبت به او عبث و بیهوده است. ولی دیگران هستند. اعدام كننده وجود دارد: نظامی كه كشتن را وسیله حل مشكلات اجتماعی یا سیاسی خود میداند؛ كسی كه قانون مرگ را گذرانده است؛ آن كه برای گرفتن اقرار به جرم منجر به مرگ، محكوم را زیر ضرب و شتم و شكنجه قرار میدهد؛ كسی كه حكم مرگ را صادر كرده است؛ آن كه در دادگاه بالاتر آن را تأیید میكند؛ آن كه محكوم را به قتلگاه میبرد؛ كسی كه تناب را به گردن او میاندازد؛ آن كه تناب را میكشد یا زیر پای محكوم را خالی میكند؛ آن كه به تقدیس و توجیه قتل برمیخیزد؛ آن كه در برابر آن سكوت میكند؛ و آن كه قتل را بالكل نادیده میگیرد. از سویدیگر، اعدامی انسانی بوده است كه عزیزانی داشته است و كسانی كه او را عزیز میداشتهاند. اینان بدون این كه مرتكب جرمی شده باشند اكنون باید بزرگترین مجازات را تحمل كنند، در غم عزیز از دست رفته خود به عزا بنشینند و برای مدتها جایاو را خالی ببینند. اینان همه هستند و میمانند. هم آنان كه به صورت فعال یا منفعلانه در اعدام سهیم بودهاند و هم آنان كه باید دردهای آن را تحمل كنند.
از اعدامكننده شروع كنیم كه دست به كشتن زده است و قبحی در آن نمیبیند. او به كشتن عادت كرده است، و اگر مانعی در برابر خود نبیند همچنان میكشد. برای او راحتتر است كه از مطرودین جامعه شروع كند تا كمتر اعتراضی برانگیزد. ولی تجربه نشان داده است كه او برای این كار حد و مرزی نمیشناسد و آماده است كه هر كس (و تأكید میكنم، هركس) را قربانی كند. پس از انقلاب، با اعدام سردمداران رژیم شاه شروع كرد، و وقتی با بهبه و چهچه مواجه شد به راحتی ماشین اعدام خود را متوجه مخالفان سیاسی خود كرد. در دورهای نزدیك به 30 سال هزاران نفر را به بهانههای مختلف سر به نیست كرده است. قاطبه احكام اعدام در دادگاههای ناعادلانه و بدون رعایت مقررات قانونی صادر شده است، و از این رو ارتكاب این اعدامها قتل عمد مجرمانه بوده است. در این دوره طولانی، اعدامكنندگان به عمر بیش از یك نسل، همواره از مصونیت قضایی برخوردار بوده و از پاسخگویی و مجازات فرار كردهاند. و شگفتا كه علارغم این تجربه وحشتناك، ما هنوز درس نگرفتهایم. قبح و وحشت قتل را نمیبینیم و وقتی قتل عامی اینگونه صورت میگیرد واكنشی نشان نمیدهیم.
و من این جا از مردم عادی سخن نمیگویم. از آنانی كه به صورت ساختگی در برابر میكروفنهای خبرنگاران صدا و سیمای جمهوری اسلامی قرار میگیرند و پاسخ مطلوب خبرنگار را به او میدهند سخن نمیگویم. از مردمی كه زیر فشار خشونت و فساد اجتماعی حاكم به فغان آمدهاند و به اشتباه میپندارند كه با اعدام چند متهم یا عنصر مشهور به «اراذل و اوباش» این مشكلات حل خواهد شد سخن نمیگویم. از كسانی كه تحت تبلیغات حكومتی، راه حلهای خشن را تأیید میكنند سخن نمیگویم. از كسانی كه نظام مغشوش، فاسد و ضعیفكش قضایی ایران را صالح میپندارند و تشخیص آن را درست میبینند سخن نمیگویم. و حتا از كسانی كه چون میپندارند اعدام مجازاتی بازدارنده است با نفس این كار مخالف نیستند سخن نمیگویم. من از خیل عظیم مدعیان مدرنیته، قانونمندی، اصلاحاتـ، دموكراسی و حقوق بشر سخن میگویم كه در برابر جنایتی چنین بزرگ فغان بر نمیآورند و با سكوت خود بر آن صحه میگذارند.
كافی است به واكنشهایی كه در برابر این قتل عام صورت گرفته (و در واقع، نگرفته) است نگاهی بیندازیم. مسئله كوچكی نیست. ۲۹ نفر را فلهای كشتهاند. اگر نگران اعدام فرزاد كمانگر هستیم (كه باید باشیم) آیا نباید در برابر این قتل عام واكنش مناسبی نشان دهیم تا خلخالیها و لاجوردیهای امروز (سعید مرتضویها) نتوانند به راحتی دست خود را به خون دیگران بیالایند؟ آیا صرف این كه این افراد «اراذل و اوباش» بودهاند، قتل آنها و سكوت ما را توجیه میكند؟ آیا نمیدانیم كه از دید كسانی كه كمانگر را به مرگ محكوم كردهاند، مرز بزرگی بین «اراذل و اوباش» و «محارب» بودن نیست (كه اگر بود كمانگر را به این بهانه به مرگ محكوم نمیكردند)؟ آیا وقتی دست سعید مرتضوی را در قتل عام باز میگذاریم، او را در ارتكاب قتلهای دیگر تشویق نكردهایم؟ و آیا باز باید همه تجربه دهه اول پس از انقلاب تكرار شود تا دریابیم كه آنچه بد است و مخرب است و خطرناك است و خشونتبار است نفس اعدام است و نه فقط اعدامی كه ما با قربانیان آن احساس نزدیكی سیاسی یا عقیدتی بكنیم، و وقتی دستهای رژیم را در اعدامهای مطرودان جامعه باز گذاشتیم نمیتوانیم انتظار داشته باشیم كه كسانی كه به كشتن عادت كردهاند در برابر مخالفان سیاسی خود روش دیگری برگزینند؟
از این رو، این سؤال بجا است كه چرا جامعه مدنی و سیاسی ایران به صورت وحشتناكی از كنار این جنایت بزرگ گذشته است. چرا احزاب اصلاح طلب آن قدر به قانون و رعایت قانون اهمیت نمیدهند كه كشتار سعید مرتضوی را زیر سؤال ببرند؟ چرا روزنامههای اصلاح طلب (به شمول «روز آنلاین») آنقدر برای جان 29 مفلوك جامعه ارزش قائل نشدند كه آن را در صفحه اول خود تیتر بزنند و در باره موارد متعدد نقض قانون و حقوق بشر آن اطلاعرسانی كنند؟ چرا حتا بسیاری از سازمانهای مختلف اپوزیسیون كه تجربههای خونبار خلخالی و لاجوردی را پشت سر گذاردهاند و بهای آن را با خون اعضای خود پرداختهاند خطر موج جدیدی را كه اعدامهای این چنینی به دنبال میآورد نمیبینند و متناسب با آن به واكنش بر نمیخیزند؟ و چرا غالب سایتهای خبری و تحلیلی اینترنتی مستقر در خارج كشور (به شمول «ایران امروز») عمدتا از كنار این واقعه سهمگین به سادگی گذشتند و به اندازه رسانههای فارسی زبان خارجی در باره آن اطلاعرسانی نكردند؟
۲۹ نفری كه در یكشنبه گذشته اعدام شدند همانند سدها و هزاران و دهها هزار نفر دیگری كه به دست نظام حاكم كشته شدند رفتهاند. گریه بر این رفتگان بیشمار بیهوده است. یاید به فكر زندگان بود، و به خصوص زندگانی كه به این قتلها عادت كردهاند و كشتن خوی آنان شده است. باید به این اندیشید كه چگونه میتوان به این چرخه خونین خشونت در ایران خاتمه داد. باید بر جامعهای گریست كه به سادگی از كنار فجایعی از این قبیل میگذرد و تصریحا یا تلویحا (با سكوت خود) آن را تأیید میكند. باید برای مدعیان قانونمندی و اصلاحات افسوس خورد كه در برابر قانونشكنیهای فاحشی از این قبیل لب به اعتراض نمیگشایند و برای توقف آن كاری انجام نمیدهد. باید بر اپوزیسیونی اندوه خورد كه در دوره ۳۰ ساله این نظام نتوانسته است یك بار هم كه شده آن را در برابر این كشتارها به محاسبه بكشاند و بر سگ افسارگسیخته خشونت مهار بزند. باید هر چه زودتر، و پیش از آن كه سنت قتلعام یك بار دیگر رویه عادی نظام قضایی جمهوری اسلامی گردد، تیغ اعدام را از دست زنگیان مست گرفت و به مصونیت قضایی آنان پایان داد. تلاش بینالمللی برای گشودن پروندههای قتل عام سال 67 شاید بهترین راه كشاندن مرتكبان آن به پای میز محاكمه و عبرت گیری اعدامكنندگان حرفهای حاكم باشد. و تا آنگاه، در صورتی كه این فجایع ادامه یابد، نه بر مرده كه بر زنده باید گریست…
—————-
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/11162/
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/14001/ From: Iran Emrooz