ماه رویا؛ فاش گو آن محرم اسرار کیست؟
آن که از آن باده دارد جام برخوردار کیست؟
چون که آرامشگه ات یک سایه از قلبم جدا ست
پس به کوی خانه ات این راه پر پیکار چیست؟
چون هویدا در نگاه صبح و شامی هر زمان
شاید اندر صفحه گیتی کسی بیدار نیست.
این همه درد و شکنج از جذبه ابروی اوست
بر جبینش خوانده ام دلدار ازو بیزار نیست.
بامدادی خوش که خور پرده ز رخسار افکند
جمله وابینند که بین ما دژ و دیوار نیست.
جمله عالم جویبارند راهی دریای وصل
بیش ازینم مر برین نکته تب اصرار نیست.
جمله در جوش و خروشند و تب و تاب ای شگفت
من ندانم چون بود آن چیز کاندر کار نیست.
گو به چهری کو همی نالد ز بیماریّ دل
جان من؛ اینجا نبوده کس که او بیمار نیست.
هفدهم آبانماه 1387
اتاوا