—————
رابرت هیدن*
ترجمه: مجید نفیسی
—————
یکشنبه ها هم پدرم زود پا می شد
و در سرمای کبوده رنگ رخت می پوشید
آنگاه با دستهای ترک خورده اش که هنوز
از کار هفتگی زیر باد و باران زق می زد
آتش را می گیراند و مهار می کرد.
هیچکس از این کارش یک بار هم تشکر نکرد
من بیدار می شدم و می شنیدم صدای خرد شدن سرما را.
وقتی که اتاق ها گرم می شد او صدا می زد
و من نرم نرمک برمی خاستم و رخت می پوشیدم
ترسان از خشم های مزمن آن خانه
و در کلام، بی اعتنا به او
که سرما را بیرون رانده بود
و کفش های نونوار مرا هم برق انداخته بود.
چه می دانستم، چه می دانستم
از کارکنان تلخ و تنهای عشق؟
* Robert Hayden (1980- 1913) شاعر معروف سیاهپوست آمریکایی و پیرو دین بهایی.
ترجمهی این شعر را به استاد راهنمای دکترایم امین بنانی تقدیم می کنم.