به مناسبت 50 سالگی سید ابراهیم نبوی و مصاحبۀ اخیرش در سایت گویا
چندی پیش دوستی برایم یک ایمیل فرستاد ونوشت :” متن ضمیمه طنزی است از سید ابراهیم نبوی بخوان! ازخنده می میری” طنز نبوی را خواندم ودریغ ازحتی یک لبخند چه رسد به مٌردن. محض اطمینان در اینترنت چند مطلب دیگر از نبوی پیدا کردم وخواندم وذره ای طنز در آن نیافتم.
نمی دانم چه کسی برای اولین بار ادعا کرد که سید ابراهیم نبوی طنز نویس است ؟ خودش گفت یا رژیم اسلامی یا هردو؟ به هر حال حکایت ، حکایت عکس امام در ماه دیدن است که سال 57 شخصی ادعا کرد که عکس امام را در ماه دیده ودیگران هم دیدند. با وجود اینکه هیچ نوع دلیل علمی وعینی برای حضور شخص امام خمینی در ماه وجود نداشت وگرنه حتما فضانوردان روسی یا آمریکایی گزارش حضوراو در ماه را می دادند!
“طنز” سید ابراهیم نبوی که حتی در سطح لودگی های مجالس میهمانی هم نیست ، پدیده ای است مثل حضور امام در ماه!
بی سوادی و بی اطلاعی نبوی از طنز نه تنها در نوشته هایش بلکه در مصاحبه اخیرش هم به روشنی دیده می شود:
«ج. “فکر کنيد، ما الآن احمدی نژاد رو داريم، صد نفر می تونن روزی پنج صفحه در موردش طنز بنويسن، روزی دو تا جوک مردم براش می سازن، اگر خاتمی بياد هفته ای سه نفر می تونن دو صفحه طنز بنويسن و هفته ای يک جوک ساخته می شه، اين يک خطر جدی است پيش پای طنز سياسی”
س. در عوض شايد يک اتفاقی بيافته که ما ستون طنز شما رو در روزنامه های داخلی ببينيم.اينطور نيست؟
ج. حتما همين طور خواهد بود. فوايد ديگری هم داره.ممکنه احمدی نژاد برای صد تا طنزنويس زندگی بهتری فراهم کنه اما در دوران خاتمی هفتاد ميليون زندگی بهتری خواهند داشت و هفتاد ميليون بيشتر از صد نفر هست.
س. در کل الان بيشتر به خاتمی فکر می کنيد يا احمدی نژاد؟
ج احمدی نژاد يک کابوس واقعی است، اما خاتمی يک رويای محتمل است”»
اگر نبوی به جای نوشتن “50 کتاب و هزاران مقاله” (طبق ادعای خودش در همین مصاحبه) حداقل پنج کتاب و یک مقاله را جع به طنز می خواند می دانست که طنز سیاسی فقط در فضای دمکراتیک و آزادی سیاسی قادر به حیات است – مانند طنز سیاسی در کشورهای دمکراتیک و پیشترفتۀ غربی. کشورهای دیکتاتوری و توتالیتر هرگز طنز نویس داخلی نداشته و آنهایی هم که طنز نوشته اند خارج از وطن این کار را کرده اند.
آقای نبوی نگران سرنوشت طنزهم نباشد. چون طنزنویسانی که در طی هشت سال دوران ریاست جمهوری خاتمی نوشتند و گفتند، می توانند در صورت لزوم همان ها را تکرار کنند. خَر همان خَر است و پالان هم همان پالان.
اگر سابقۀ طنز در ادبیات ایران وجود نداشت، نسبت “طنزنویس” به نبوی دادن تاحدی قابل توجیه بود، چون می گفتم، مردم طنز نمی شناسند و چون هیچوقت ندیده ویا نخوانده اند باورشان شده است.
ممکن است سید ابراهیم نبوی برای اسلامیون که ذره ای شناخت از طنز ندارند، “طناز” باشد وسه سال پشت سر هم به او جایزه هم بدهند ولی اگر ایرانیان فراری از اسلام وایران اسلامی هم این ادعا را بکنند جای تاسف دارد. در سایتی دیدم که حتی عده ای می گویند که نبوی بنیان گزار سبک نوئی در طنز نویسی است ( البته جای شکر دارد که نمی نویسند سید ابراهیم نبوی طنز را خلق کرد و اصلاً اولّین طنز نویس دنیاست!) ، ولی نو بودن طنز او تنها در این است که در هر جا که مایل است خواننده بخندد باید دستور صحنه بنویسد که بخندید! البته دربخشی از نوشته های ایشان ته رنگی از “بامزگی” (نه طنز) می بینیم که از خودش نیست و تکرار بی مزه لطیفه های قدیمی است، بخشی هم تقلید و تکرارطنزنویسان دیگر است (نمونۀ آن، طنززیبا وبُرّای”غ. داوود” است که در کتاب “دایرة المعارف ستون پنجم” نبوی اسلامیزه شده تحویل خواننده داده می شود).
با این امید که شاید نبوی اهل طنز صحنه ای است، چند اجرای به قول خودش استند آپ کمدی را در اینترنت دیدم ومتوجه شدم که او همان متن های بی رمق و بی مزه را که نوشته است این بار با لهجه ترکی یا رشتی قرائت می کند. ادای ترک ها و رشتی ها را درآوردن هم چیز نو وتازه ای نیست وبه طنز هم ارتباطی ندارد. شما می توانید حتی “فاوست” اثر گوته رابا لهجۀ ترکی و با صدای بلند بخوانید وشاید حتی جمعیت زیادی را به خنده بیاندازید ولی این دلیل آن نیست که “فاوست” اثری طنزآمیز است. اگر این لودگی ها را به حساب طنز بگذاریم که هفتاد میلیون جمعیت ایران همه “طناز” هستند.
مطرح شدن این آدم های بی استعداد در خارج از کشور (متأسفانه نبوی تنها مورد نیست) نشان دهندۀ یک مشکل بسیار بزرگ تر است:
جمهوری اسلامی ، کمی پس از به قدرت رسیدن به قصد حذف هنرمندان غیرمذهبی ولائیک، “هنر” و “هنرمندان” اسلامی اش را عرضه کرد. ولی در سال های اخیر متوجه شد که با رشد امکانات ارتباطی ،ازجمله اینترنت، مجبور به کنترل ایرانیان خارج ازکشور هم هست واین ایرانیان نظرلطفی به هنرمندان حزب اللهی ندارند واین آغازِ تولید ” هنرمندان حزب اللهی سابق ومعترض کنونی” شد.
حتی اگر این هنرمندان ظاهر غیراسلامی داشته وریش شان را دوتیغه زده باشند وبا عینک دودی جلوی دوربین ژست بگیرند ( به قول مهشید امیرشاهی درکتاب “درسفر” : ملایی اگر به لباس بود که بنی صدر ملا حساب نمی شد واگر به ریش وپشم که رفسنجانی کاره ای نبود.)، اندیشه ونگاه شان اسلامی وقصدشان در حفظ “اسلام واقعی” روشن است.
نتیجۀ این سیاست سرازیر شدن خیل حزب اللهی های سابق به خارج ازکشور وتلاش آنها برای نفوذ در جنبش لائیک و حذف هنرمندان معترض لائیک حتی در تبعید و شکاف انداختن واغتشاش در بین ایرانیان تبعیدی است.
نکتۀ دردناک این است که ایرانیان تبعیدی نسبت هایی را که جمهوری اسلامی به برخی ازافراد می دهد- نویسنده، شاعر، کارگردان سینما،و…- بدون ذره ای فکر تکرار می کنند وحتی در بعضی موارد یک “بهترین” هم به آن اضافه می کنند که وطن دوستی شان را اثبات کرده باشند وبه این ترتیب خواسته یا نا خواسته به سیاست “حذف” جمهوری اسلامی کمک می کنند. از آنجایی که این بحث مفصلی است وجای آن در این مطلب نیست به خوانندگان توصیه می کنم که مقاله ای را که نویسنده وطنزنویس توانای ایران مهشید امیرشاهی در این مورد نوشته است حتما بخوانند:
در پایان : ایرانیان عزیز همانطور که در موقع خرید مواد غذایی از سوپرمارکت نوشتۀ روی بستۀ آنها را به دقت می خوانید که مبادا جنس اشتباه بخرید، لطفا در مورد “هنرمندان” و “روشنفکران” صادراتی اسلام وجمهوری اسلامی هم دقت کنید که به شما چماق به دست سابق را به جای روشنفکر وهنرمند نیاندازند.