تمام راه را میگریستم
و به چشمانم آب قرض میدادم
ستاره ها یک نفس نور می خواستند
کتاب که می خواﻨﺪﻡ
کلمات رجز خوانی میکردند
__
کاش بودی و می دیدی
که در آسمان فوّاره می کارند
و نور از زمین به آسمان می فرستند
__
از پشت پنجره
خیره به فرار
صدای ﺮﻋﺪ می شنوم
و سیل خوابهایم را می برد