به درگاه الهی، رفتم دیروز، که بپرسم
ای ایزد، من نمی دانم، کاین مذهب برگیرم، و یا انسانیت، که بپرسم
ای خداوندا، رفیقی دارم، که گوید مسلمان باشد
لیکن از دزد، بد تر بود، ز سر گردنه، ای خداوندا، که بپرسم
دگر دوستی، گوید مسیح، پروردگارش باشد
لیکن، یک لغت شیرین، بر نیاید ز این زبان، ای خداوندا، که بپرسم
ای پروردگار، اشنای دگر، گوید ره بهاء الله، ره اوست
لیکن، ذره محبتی، نتوان یافت، ای خداوندا، که بپرسم
ایزد تعالی، بس شنفت، از این بنده بیچاره
در امد ز فردوس، گفت ای فرزند، مرا بین، انان جهنم، ای خداوندا، که بپرسم