آورده اند بلاغره خاتونی بلاغت می کرد اندر باب فن طبخ و هنر آشپزی. دائم اندر رموز این کار تحریر کردی و تفصیل نوشتی واز اطعمه و اشربه و تنقلات و فواکه وخورشت و چاشت و لذایذ تعریف کردی و عکس و تشریحات گرفتی و به بلاغ و چهره کتاب (نسخه تاشکند:فیس بوک) گذاشتی و دل و دهان خلایق را آب کردی و چند جا را همزمان سوزاندی به هکذا
خلایق مر شوی را گفتند:خوشا و خنکا که چنین خاتون به سرا داری که از هر انگشتش هنرها ریزش کردی و قادر به تهیه چنین ماکولات است و طباخه کامل و خورشگری ماهر باشد.
مرد آهی کشید و گفت٬ یاران خدای را نمک بر قلب ریش مپاشید که جگر خون است و دل حسرتمند. سبب پرسیدند. گفت من خود بی هنر مردی باشم که در طبخ مرغانه واستوار کردن خاگینه ای هم عاجز باشم و دست یمینم بر دست یسار بانگ زند٬ غلط زیادی مکن . از سویی خاتون عمر را در پای رایانه و گلگشت و تفحص در انترنت و تقریر وبلاگات گذراند و وقت جهت طبخ ندارد و از این میان مرا سهم همان تماشای عکس خوراک باشد و مرا قوت پاره ای نان سیاه و کاسه ماست (نسخه مسکو: هول ویت برد) و حسرتی و آهی..
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت/جفا و ناز وعتاب وستمگری آموخت
مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من/وجود من ز میان تو لاغری آموخت