از جمالت، من می بینم، که در عشق، بس رهایی ای یار
هر قدمی برداشته، قدم دگر پر تعلل، این رازی نیست، بس رهایی ای یار
هر دری بازشود، ان را مبند، شاید تو نمی دانی
که نعمت باشد پشت ان، و لیکن قایم در کنون، حواست باشد، تو بس رهایی ای یار
در عقل و معرفت، خداوند دهد، بس عالم این بزرگوار
و لیکن ای دوست، عقل و خرد، بی عمل، هیچ جایت نرساند، تو بس رهایی ای یار
هر گلی، در رهت پرورده شد، لگد نزن بر ان، ای دوست
ان گل، خوبیت را خواهد، ظلم مکن، ان را در بر گیر، تو بس رهایی ای یار
این خداوند علم و عمل، کسر نخواهد ز تو
و لیکن ای مرد مروت، تو بکار، و خداوند رشتش دهد، نه راه دگر، تو بس رهایی ای یار