به ستوه آمده گرگ
از صف آرایی خلق
و ستبرعزمش.
داد و بیداد و فغان بر پا شد
در فضاهای مجاز
یکسره از دهن اذنابش:
رأی را دزدیدند
خانه آباد: بپا خیزید؛ های.
پیره گرگی گفته است
پیش کفتار و شغال.
کس ندیده است به چشم.
نیست تردید دگر،
خواب شیرینی که
کرکسی کبک نمای
دیده بودی دیشب
می رود بر آبش.
قلوه سنگ بر که زنی؟
شعله بازی از چیست؟
حرف قانون این است؟
کی فرامش کردی
حکم قانونمندی؟
باید این عزم سترگ:
رأی چهل میلیون کس،
بنماید مخدوش.
گرگ پیر این گفته است.
به عبث می تند او
خانۀ سست خودش
که رباید ز نهنگ
ریزه ای در خور دندانگیرش.
شهروا بود آن روز.
رونقش بگذشته است.
بیست و چهارم خرداد 1388
اتاوا