اینجا کجاست
که گرمایش سرد است
که آفتابش ابریست
جایی که باد
پرده اتاق را از پشت پنجره بسته
اینگونه
میلرزاند
وقتی باران و مه باهم حرف میزنند
و تگرگ به کوچکی قطره شبنم میخندد
من میترسم
****
اینجا کجاست
شهر من اینجا نیست
شهر من اینجا نیست
جمعیت سبز درخیا بانها وکوچه ها مرده است و سپیده صبح به سرخی میزند
من از تمام ادامها یی
که به اسم حقیقت، عدالت، و انسانیت تمام انسانها را قربانی می کنند
و به این بیعدالتی
نام عشق داده اند
میترسم.
من از عشق میترسم
و از حقیقت
****
اینجا کجاست
که در خواب من
گلوله یی پنجره اتاقم را سوراخ میکند
که صدای زور از لای درز پنجره به موهای بلندم چنگ می اندازد
و زنی که به شکل بختک سیاهیست
لبهای سرخ مرا با لجن میشورد
****
اینجا کجاست
که زندگی از مرگ ساکت تر است
و آفتاب از سرما یخ میزند
دها نم راباز میکنم
فریاد می زنم
ندایم کجاست
ندایم کجاست
من مرد ه ام
اینجا دیگرخانه من نیست
****
اینجا کجاست
که دیگر ندایی نیست
جز اصواتی که به گوش نمیرسند
زنده ای نیست
جزاشباحی که مرگ خود را هنوز باور نکرده اند.
و امید
نا امیدانه
به دنبال تعریف خود میگردد.
****
اینجا چه جاییست
که زنده ها یش مرد ه اند و مرد ه ها یش آ واز میخوانند
*****
اه
اگر زنده بودم
یا اگر نا خنهایم به بلندی درختان سرو بود و صدایم به بلندی رعد
آسمان را پاره پاره میکردم
تا ببینم در پشت این سردی سترگ
که خاکستریتر از قلب من است
چیست که اینگونه
عمق بیحسی را تدأعی میکند
اه
اگر زنده بودم
آ واز میخواند م
و ابر صدای من
قطره قطره
روی شیشه پنجره اتاقم
مثل باران
یا ا شک
میبارید