خوابیدی بدون لالائی و قصه
بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه
دیگه کابوس زمستون نمیبینی
توی خواب گلای حسرت نمی چینی
دیگه خورشید چهرات رو نمیسوزونه
جای سیلی های باد روش نمی مونه
دیگه بیدار نمیشی با نگرونی
یا با تردید که بری یا که بمونی
رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی
قانون جنگل رو زیر پا گذاشتی
اینجا قهرن سینه ها با مهربونی
تو تو جنگل نمی تونستی بمونی
دلتو بردی با خود بجای دیگه
اونجا خدا برات لالایی میگه
میدونم می بینمت یکروز دوباره
توی دنیایی که آدمک نداره