همین الان (شنبه 20:30 بوفت ايران) ازپارک برگشتم. اعصابم به کلی از این همه قصاوت و بی رحمی به هم ریخته. دیدن صحنه ها برایم مثل یه کابوس بود. آخه امروز قراربود که همه خانوادهای بچه های دستگیرشد و کشته شدگان درپارک لاله جمع شوند. ماهم با یکی ازدوستان ازساعت 6 در محل حاضرشدیم. فضای پارک بشدت امنیتی است. درتمام کوچه های منتهی به پارک لاله حضور نیروهای امنیتی مشهود است. در کوچه 16 آذر ماشینهای با آرم گشت ارشاد به چشم می خورد که درآنها نیروهای زن نشته اند.
با نزدیک شدن به ساعت 7 مردم کم کم دور هم جمع می شوند که ابتدا نیروی انتظامی شروع به تذکرمی کند وسعی در متفرق کردن مردم دارد که با ایستادگی برخی از مردم روبرو می شود. دراین لحظه به ناگاه ازتمام پارک نیروهای سپاه و نیروهای موسوم به یاوران رهبری و نیروهای گارد ویژه با کمک نیروهای زن با استفاد ازباتوم و گازفلفل به سمت مردم و خانواده ها حمله ور شدند و اقدام به ضرب وشتم مردم کردند وتعدادی از زنان و جوانان را بعد از کتک زدن دستگیر کردند و با خود به سمت ماشینهایی که در کوچه مصری بودند می برند.
خونم از دیدن این همه شقاوت به جوش آمده. با تعدادی ازجوانان به سمت نیروی انتظامی یورش می بریم که نیروی انتظامی از ترس خود، درخواست نیروی کمکی می کند که خیلی سریع تعدادی نیروی لباس شخصی و نیروهای گارد با لباس سیاه که گفته می شود نیروی سپاه عاشورا هستند؛ در محل حاضر می شوند و ما به خاطر تعداد کم مجبور به عقب نشینی می شویم.
می بینم که چگونه زن مسنی که عصایی دردست دارد با ضربه باتوم روی زمین می افتد و چگونه با ضربه دیگر سرجوانی ازهم می شکافد و خونش چمنهای سبز پارک را رنگین می کند. در دلم خشمی سوزان شعله می کشد و از اینکه کاری ازدستم برنمی آید به خود نهیب می زنم:
خوب دیگر جای ایستادن نیست مجبورم حرکت کنم و باید این گزارش را بنویسم.
گزارش فعالین نشریه دانشجویی بذر