ایرج دوست من. ایرج یکی از دوستان زمان کودکی من بود ما با هم دبستان را تمام کردیم و با هم به دانشکده رفتیم. رشته علوم سیاسی خواند ولی نتوانست در وزارت خارجه استخدام شود. بعد ها به خارج رفت و با گرفتن مدارک بهتری توانست در دانشگاه ها استاد شود. معلومات او در علوم سیاسی و مذهبی وسیع بود. وی در دانشگاه رشته علم سیاست یا پولیتیکال سینس را تدریس میکرد و شاگردان او یا دانشجویانش از این استاد ایرانی بسیار راضی بودند و از او تعریف میکردند. برادر دیگرش منوچهر هم از دوستان من بود وی که بزرگتر بود در رشته معماری مهندسی گرفته بود ولی متاسفانه نتوانسته بود مثل ایرج یک کار خوب پیدا کند و در حقیقت شغلی ثابت و خوب نداشت. ولی خوشحال بود از اینکه برادرش توانسته است در آمریکا استاد دانشگاه شود.
اما در روزگاری که در ایران جوانان ما در فشار و ناراحتی بسر میبرند و گوهر های جان و شرف و ناموس خود را برای آزادی و سربلندی تقدیم میکنند و هزاران ناراحتی و زجر و آشفتگی را برای خود و خانواده هایشان به ارمغان میآورند. و از هدایای شکوهمند انقلاب اسلامی ایران بهره ها میبرند. و سهم خود را از ثروت طبیعی ایران میگیرند و شاهد از هم پاشیدن کشور خود هستند. نمیدانم که نوشتن مشگلات ایرانیان آواره که در برابر مشگلات ایرانیان تحت ستم دردرون کشور قابل گذشت است استفاده ای در بر دارد. بختک حرص و آز و تمامیت خواهی و خود خواهی و زیادت طلبی و شهوت بیش از حد پول پرستی و قدرت پرستی عده ای را افسار گسیخته نموده و بجان مظلومان انداخته است . آیا با نوشتن دردهای ایرانیان خارج که از آن نعمت های درون محرومند تاثیری در انسان شدن را دارا میباشد. چرا ما نبایست که این دو روزه زندگی را با محبت و آرامش کنار هم زیست کنیم. چرا بایست شهوت پرستی و زیادت طلبی مارا اسیر و برده خود کند. چرا بایست حاضر شویم به جوانان و فرزندان دیگران ظلم روا داریم؟ چرا نمیتوانیم همه فرزندان ایران را مثل فرزندان خود دوست بداریم. آیا با تجاوز به فرزندان دیگر فرزندان خود را بیمه خواهیم کرد و یا با قرار دادن اصل تجاوز فرزندان خود را هم به دست ستمکاران دیگری خواهیم سپرد. ما که فرزندان دیگر را مورد تجاوز قرار داده ایم نبایست فکر کنیم که فرزندان ما در امن و امان بسر خواهند برد.
تا حرص و آز تمامیت خواهی و خود خواهی وخود بر تر بینی هست همه ما در خطر هستیم و هیچ کس در امان نخواهد بود. ممکن است که شکنجه گران خود توسط دیگران شکنجه شوند و یا ستم دیده گان خود ستمگران قهاری شوندولی اصل ظلم از بین نرفته است. تنها جای محکومان با حاکمان عوض شده است. ممکن است که ثروتمندان توسط برخی از فقرای سابق سر به نیست شوند و اموالشان توسط آنان غارت ومصادره شود ولی همین فقرا در جای ثروتمندان سابق خواهند نشست و به ظلم و فساد و غارت و دزدی ادامه خواهند داد. و تا مادامیکه عشق و محبت دوستی وعدالت بر قلبها سایه گستر نشود همین آش هست وهمین کاسه. ایرانیان ستم دیده از موبدان وشاهان ساسانی که با خیال بهتر شدن روزگار خود به عربان و اسلام پناه بردند بزودی زندگی بد تر را میبایست تجربه میکردند. عربان که با شعاد دوستی برابری و برادری آمده بودند حالا ایرانیان را به چشم برده و بنده گان خود نگاه میکردند. همه دیکتاتوران و ستمکاران و رهبران وحشت و جنون روزی بدست دیگری از بارگاه به زیر کشیده میشوند. متاسفانه دیکتاتور ها آنقدر در ثروت و شهوت غوطه ور شده اند که نه میبینند و نه میشنوند و نه میخوانند. مثل ابلهی کور و کر در میان یک مشت دغلان و متملقان گرفتار اند و خود را خداوندگان و برتر از سایرین می بینند.
ایرج تعریف میکرد که روزی یکی از دانشجویان خواست در باره وجود خدا در کلاس بحث شود تا همه دانشجویان بتوانند نظر خود را در این باره ابراز کنند. و من هم بعنوان استاد رهنما آنان را هدایت کنم. ابتدا از عظمت جهان هستی صحبت شد که دریای بیکران فضا و بزرگی و کوچکی با عظمت آن با دید و عقل محدود با چگونه میتواند مورد ارزیابی واقع شود. فکر بکنید اگر ما نتوانیم با سرعت نور حرکت بکنیم و میتوانیم در عرض هشت دقیقه به خورشید برسیم. حالا اگر ما با همین سرعت در فضا به سمت جلو حرکت کنیم شاید میلیونها سال در سفرباشیم و هیچوقت به انتهای سفر هم نرسیم. به این ترتیب منظومه شمسی ما یا حتی راه شیری ما در برابر این عظمت آفرینش به یک گرد غبار شبیه است. در کوچکی هم همین مشگل و همین عظمت وجود دارد در یک مورچه ناتوان و بی مقدار هزاران یاخته در فعالیت هستند وی دارای قلب و دستگاه های کاملی هست. که اندازه آنان از نظر کوچکی نیز عظمت دارد. و یا میلیارد ها میلیارد سلول زنده در ساخت یک نفر شرکت دارند و یک جانور را میسازند. حالا به سر خدای و یا پروردگاری که این همه عظمت را خلق نموده است برویم. آیا منضفانه میتوانیم با عقل و حس های محدود خود به سازنده این دستگاه عظیم که در بزرگی و کوچکی فوق عاده و خارق عاده است میشود پی ببریم. آیا یک مورچه و یا حتی یک فیل میتواند در باره کهکشانها و عظمت آن فکر کند؟ آیا یک گربه میتواند در باره سلفون و تلویزیون فکر نماید؟ وقتی کل منظومه شمسی و کل کهکشان راه شیری در برابر عظمت جهان به اندازه یک غبار هم نمیتواند باشد پس ما که هستیم و چه هستیم که بخواهیم درکی از دستگاه آفرینش داشته باشیم. ما که پس از مرگ یک جسم گندیده و وحشت آفرین میشویم.
ولی چرا با این ضعف و بیهودگی خود باز در این دوره زندگی کوتاه خود به آزار دیگران میپردازیم و دیگران را به نابودی میکشانیم؟ پس منصفانه خودتان قضاوت کنید که درک وجود هستی و خدا بالاتر از محدوه فکری ماست. و این عظمت در فکر ما نمیتواند بگنجد. حالا چطور این وجود ما که در انتظار مرگ است حاضر است برای این دو روزه زندگی هزاران جنایت وخیانت کند شاید باز هم فلاسفه انسان دوست بتوانند جوابی برای این انسان خود خواه و تمامیت خواه داشته باشند.
میگویند که حضرت موسی دارای معجزاتی بود و همین طور حضرت مسیح ولی چرا مردمی که آنهمه معجزات را دیدند به حضرتشان ایمان نیاوردند. فرض کنید که شما ببینید که شخصی مرده ای را زنده میکند. آیا بوی ایمان نخواهید آورد. حالا چرا و چگونه مردمانی که آن همه معجزات را دیدند و بی تفاوت ماندند و ایمان نیاوردن که هیچ بلکه برای کشتن حضرت عیسی آماده هم شدند. تعالیم حضرت موسی و حضرت عیسی از آن زمان برتر بود و گفتار حضرت مسیح که دیگران را دوست بدارید و به دیگران خدمت کنید میتوانست یک جامعه ایده آل را بوجود بیاورد. یا گفته های اشو زرتشت که گفت کردار نیک گفتار نیک اندیشه نیک اگر مردم به همین سه گفته توجه کرده بودند چقدر جامعه پیشرفت میکرد. یا اسلام که برادری و برابری را و هزاران نکته خوب را برای مردم هدیه آورد. مثل طلب علم بر هر مرد و زن مسلمان واجب است و یا با هم با عدالت رفتار کنید. البته شیادان در هر روز به یک لباس درمیآیند و برای دزدی و فساد ظاهرا مسیحی و یا مسلمان میشوند. ولی در حقیقت آنان برای دزد وغارت و کشت و کشتار مسلمان و یا مسیحی شده اند نه برای انجام تعالیم انسانی آن دین.
خودتان میبینید و میدانید که کشیش های مسیحی در قرون وسطی کارهای غیر انسانی و جنایت های بیشمار کردند و میلیونها انسان را برای خود خواهی هایشان به کشتن دادند. رهبران دینی مسیحی در آن زمان زنان و کودکان را زنده زنده سوزانیدند و انسانها را در ماهی تابه های عظیم زنده زنده سرخ کردند. دزدی و فساد و حرص و تمامیت خواهی را به حد کمال رسانیدند انسانها را شست و شوی مغزی دادند و از آنان آدمکهایی ساختند که برای انجام جنایت هایشان مناسب بودند. آنان با شهوت پرستی و قدرت پرستی در لوای دین مسحیت که آنقدر به محبت و عشق تاکید کرده بود به جان ومال و ناموس مردم دست تعدی دراز کردند و هر که خواستند کشتند و آتش زدند و اموالشان را غارت کردند. این دیوانه گان شهوت و قدرت از انجام هیچ جنایتی در زیر پرچم مسحیت ابایی نداشتند. در اسلام هم بهتر از این نبود جانیان و دیوانه گان جامعه مسلمانی پوشیدند و به نام اسلام به کشت و کشتار پرداختند. ابوسفیان معاویه و یزید و بعد هم دیگر خلفای اموی و عباسی بنام اسلام هر جنایتی که خواستند انجام دادند و تشنه گان دین را که برای خاطر خدا به تحت فرمان خود در آورده بودند به دزدی و جنایت و تجاوز وا دار کردند. جوانان را شست و شوی مغزی دادند و برای خود فداییان ها پرورش دادند که به اشاره آنان حاضر به انجام هر گونه فساد و کشتاری بودند. جوانان بیگناه را با وعده بهشت وحوریان زیبای روی باکره و جوی های شیر وعسل بخود فریفتند و از آنان که دیگر از مرگ واهمه ای نداشتند بعنوان یک وسیله برای جمع مال و ثروت بیشتر وعیش و عشرت بیشتر سو استفاده ها کردند. این رهبران نا مرد و زیرک دینی بودند که خودشان شاید هیچ اعتقادی به دین وخدا هم نداشتند ولی از این راه و از سو استفاده از وسیله دین و ایمان مردم برای خود کاخها ساختند و حرمسرا ها درست کردند و شب و روز در آغوش زیبایان مه پیکر بودند و شراب و غذا های عالی میخوردند و دیگران را به کشت و کشتار وادار میکردند. داستانهای قصرهای اشرافی خلفای بنی عباس و بنی امیه و داشتن زیبا ترین زنان و دخترکان در حرمسراهایشان همه از صدقه دین بوده است.
نه تنها شاهان و خلفا به عیش و نوش مشغول بودند و از مملکت داری غافل و سرمایه مومنان را در زیر پای مه پیکران میریختند و با معاشقه با آنان میپرداختند. آنچه را برای دیگران حرام کرده بودند برای خود حلال میساختند. با گرفتن مالیاتهای سنگین و کمر شکن و با جمع آوری زنان زیبا و دختران باکره در قصرهای خود به خوشی و خوشگذرانی میپرداختند و در زیر سایه دین به لهو و لعب که برای دیگران حرام شده بود میپرداختند. دیگران را به نماز و روزه و اطاعت و دادن خمس و زکوت تشویق میکردند و شاید در دلشان به ریش آنان میخندیدند. ثروتمندان و درباریان آن زمان هم بنوعی کم بیش از این دکان کید سو استفاده های سرشار میبردند.
ولی بالاخره روزی مردم از این همه ظلم به ستوه آمدند و آنان را به زیر کشیدند ولی متاسفانه نفر بعدی هم کار آنان را ادامه داد مردم تنها توانستند آنان را عوض کند ولی راه همان بود بعبارت دیگر خر همان خر و فقط پالانش عوض شده بود.
بالاخره کلاس به این نتیجه رسید که بایست علم و دانش عمومی شود تا هم ظالمان متنبه شوند و هم مظلومان بیشتر از این سواری ندهند. در یک اجتماع که در صد تحصیل مردم بالا است مسلم است که شیادان کمتر میتوانند مردم را بنام دین غارت نمایند. و رهبران دینی مشگل میتوانند انسانهای فهیم و تحصیکرده را برده خود و شهواتشان کنند. آنان براحتی نمیتوانند از خدا و دین بعنوان یک وسیله غارت سو استفاده کنند. در باره منوچهر بعد ها خواهم نوشت. این تنها یک صحبت کوتاه با ایرج بود. نمیدانم تا نظر شما چه باشد؟