مردی که دلش میخواست زن باشد

 

آقای فلانی را همه در فامیل میشناسند ! همه به پیش رفته بودند ولی‌ فامیل ما هنوز در اندرون بی‌ تفاوتی‌ نسبت به دنیای واقعی‌ بود.

آن روز ها،اواخر پاییز بود…هر جا را که میدیدی رخت خوشی‌ قرمز و زرد به تن کرده بود و آرام آرام به استقبال ننه سرما میرفت.آن روز‌ها باغ ما زیبا بود،دل‌ ما عجب خوش به این زیبایی بود ! اوایل سال‌های پنجاه شمسی‌ بود و ماشین‌های آمریکایی‌ در خیابان‌ها غوغا میکردند و ما هنوز شیفته برنامه‌های آقای تابش در رادیو بودیم.

خانه ما شده عمارت و باغ ما شده بود یک دنیا لطافت ! عمارت در آن پاییز زیبا بوی نان و پنیر گردو میداد و خرمالو !

خان بابا با دوستانش به جاجرود رفته بود،در ایوان مشغول صفحه گوش کردن بودم که صدای جیغ و فریاد زنی‌ اشنا به گوشم خورد ! آن زن ، انیسه خانم بود که چندی پیش به دیدار مادرم آماده بود… انیسه خانم از نواده میرزا جلال ضراب باشی‌ بود که همیشه مورد لطف خانواده ما قرار داشت، به حساب همین علاقه، حضرت والا ایشان را برای پسر ارشد حسن میرزا خواستگاری کرده بود. ازدواج به قراری کرور کرور اشرفی و چند قواره زمین در دروس و فرمانیه به انجام رسیده بود.

خلاصه که انیسه خانم لحظه‌ی آرام نمیگرفت و رو به مادرم به بلندی حرف میزد و به تندی فریاد ! جویای جریان شدیم و فهمیدیم که شب گذشته آقای فلانی که پسر ایشان باشد را در یک مهمانی ،در یک حال اسفناک گرفتند و حالا ایشان در کلانتری میباشند و انیسه خانم می‌خواست که لاقل خان بابا کاری برای این آقا صورت دهد.

***

انیسه خانم و همسرش ۳ دختر داشتند که بعد از سالها نذر و نیاز،دخیل بستن و خرج دادن ،آقای فلانی به دنیا آمده بود.تعریف زیاد میشد که روز تولد ایشان ۳ روز و ۳ شب خلایق در منزل فرمانیه به پلو خوری مشغول بودند و حضرات اشرفی به پای قابله ریخته بودند.

همان اوایل بود که شهر به تسخیر قزاق‌ها رسیده بود و ارباب بیسوادشان دستور بی‌ ناموسی داده بود و انیسه خانم همانند خیلی‌ دیگر از نوادگان قجر خانه نشین شده بود و شوهر بهتر دانست که اینجور برای تربیت بچه ها لازم تر است.

صورت خانم را که میدیدی،دلت کباب میشد ! به یک بار فریاد میزد و بار دیگر اسما الله را بلند بلند ندا میداد.

معلوم شد که پسر ایشان، آقای فلانی در یک ضیافت بوده است و در آن ضیافت تنها آقایان حضور داشتند و اکثرا بسیار زننده لباس پوشیده بودند و برخی‌ با دامن به رقص و پایکوبی مشغول بودند و در این حال و احوال،ماموران به آنجا میروند به حساب کشف تریاک و دیگر مواد خانه خراب دیگر و مات مبهوت از آنچه که تا حال ندیده بودند،مجبور به جلب تمام آن معلومین احوال میشوند.

دیگر که مادر دست به دامن دوستی شد که همسرش از تیمساران مقبول زمانه بود و ایشان دستور آزادی آقای فلانی را داده بود.

***

چند وقتی‌ از این جریان نگذشته بود که فهمیدیم آقای فلانی را به همراه مباشری به اروپا فرستادند تا بلکه آنجا آرام گیرد و تحصیل کند و آیندش را تضمین کند. ولی‌ ایشان در آنجا بی‌ قراری کرده بود و از آن حال و احوالاتی که در مملکت داشت دست بر نداشته بود و به زشت کاری‌های خودش،به قول بستگانش، ادامه میداد.

اینجور که شد،همه فامیل خبر دار شد ! پدرش دستور داد که به سرایش برش گردانند و به زور تمام زنی‌ برای او اختیار کنند تا بلکه از این گرداب نجات یابد و از عذاب دو دنیا به خیر !

آمریکایی‌‌ها در باتلاق ویتنام گیر افتاده بودند که بساط عروسی آقای فلانی در حال جریان بود.از وصلت خیلی‌ نگذشته بود که همه دهان‌ها هنوز بسته نشده بود ! زیاد میدیدی و بیشتر میشنیدی که چطور از نوه حسن میرزا دیگران چه بد میگفتند و چه بدتر میشنیدند ! هر کس نظری داشت و هر شخص حرفی‌ برای گفتن، دیگر این تو بودی که آن را حمل بر چه میکردی ! بی‌ احترامی یا نادانی… !

آقای فلانی خوش که نبود هیچ،در تلاش آن بود که جوری شود از بار این فامیل و همسرش رهایی یابد،ایشان را در همین قوس و کش دیدم و دلم چه بد برایش سوخت. حتا با آنکه پدر شده بود، انگاری باز هم در همان جریانات باقی‌ مانده بود و در همان زمان شنیده میشد که ایشان با افرادی مثل خودش در یکی‌ از هتل‌های مجلل تهران راندوو دارد و اینجور تمکین حالات می‌کند.

***

دیگر انقلاب که شد، از این جمع بی‌ خبر بودیم تا گفتند که آقای فلانی سال ها است طلاق گرفته است و قطع رابطه با دیگر فامیل‌ها را کرده است و در گوشه یی از شهر فرشتگان زندگی‌ می‌کند.

در این چند روز که خان بابا و مادرم مهمان من در پاریس هستند، جویای احوال ایشان شدم،گفتند که انگاری هنوز به شیوه گذشته زندگی‌ می‌کند و با پسری سیاه چرده زندگی‌ می‌کند.به همان حال قدیم،زننده لباس میپوشد و شاید اینجور خوش است و دنیا یش صورتی !

***

تنها خدا میداند که چقدر از اینجور افراد در بین ما هستند و بیچاره‌ها هنوز در کمین یک فرصت طلائی برای  نشان دادن شخصیت واقعی‌ خود هستند !

کاری از دستم بر نمی‌‌آید جز اینکه خواهان سلامتی‌ و شانس بیشتر برای آقای فلانی و دیگر اشخاص همانند ایشان باشم.

در بد دنیایی زندگی‌ می‌کنیم.تا چه شود و تا کی اینجور باشد… تنها خدا داند و بنده‌اش بی‌ خبر از آن !

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!