وقت خود بيني ماست
وقت بخود پرداختن
از تک و توک خوبيهامان بگذريم
و خلوص خود در آينه ببينيم
آه…..که چه قوم بدي هستيم
چه فرهنگ ناهنجاري
چه ..دروغگو…خيانتکار…و صحنه سازيم
چگونه با مهارت از عشقها قصه هاي بزرگ و خيالي ساختيم
چه بي پروا از اين شاخه به آن شاخه پريديم
چه ظاهر ساز و جاني و گستاخيم
همه پهلوان هاي ما قصه بودن
همه شاعران همچو من مست و شوريده حال
نه دين داريم نه ايمان ميشناسيم
نشناختيم خدا را و کنون با او در ستيزيم
چه هستم من ؟ چه هستي تو؟
شايد اين گناه آينه ها ست
بيا تا آينه ها را پاک کنيم
شايد که خود را پاکتر بينيم