باران میاید

دانشجویی دانشکده فنی که بودم، دهه شصت شمسی‌، هفته‌ای دوبار میرفتم پیش آیت‌الله خوب و مهربانی که شاید خیلی‌ از شما او را بشناسید برای خواندن فلسفه اسلامی. دانشجویی برق و الکترونیک بودن جواب همه سوالها را نمیداد. استاد خوب ما با آنکه میتوانست در رده‌های بالای حکومت باشد، در خانه محقر خود در سرچشمه مانده بود. با هم از تفسیر قرآن گرفته تا فلسفه اسلامی می‌خواندیم و بحث میکردیم. بعد از درس هم حاج خانوم سفره‌ای پهن میکرد و شامی میخوردیم. آخر شب هم پیاده از سرچشمه تا میدان توپخونه قدم میزدم تا اتوبوس تجریش را بگیرم و به حرفهای‌ استاد فکر کنم.

استاد خوب ما حالا هشتاد سالی‌ دارد، اما همچنان سرحال و حواسش جمع است. در این پانزده سالی‌ که از ایران به دورم، هر از چند گاهی‌ از سر ادب و عرض ارادت به او تلفنی می‌کنم و گپی‌ می‌زنیم. امروز صبح که با استاد صحبت می‌کردم، گفت پسر سر حال نیستی‌. گفتم عزیزی را از دست داده‌ام. گفت خدایش بیامرزد. گفتم جوان بود و همسرش غمگین است، گفت خواست خداست برای آزمودن او. گفتم دختر کوچکش دیشب بی‌ مادر سر بر بالین گذاشته، گفت فقط اوست که میداند چرا. گفتم مگر مرا نیاموختی که جبر است که تاریکی‌ میاورد و اختیار روشنی، گفت امور دنیوی را با روحانی در نیامیز. گفتم خدای جبار را ارزش پرسدیدن نیست. گفت پسر تو هنوز هم نبایدها را می‌پرسی‌، بگو ببینم هوای سن دیگو چطور است. گفتم استاد بیست سال پیش هم بی‌ جوابم گذاشتی، خدای جبار را ارزش پرسدیدن نیست. سکوتی کرد و با صدای مهربانش گفت، مگر غزالی محبوبت نبود. مگر او نبود که میگفت؛ نیست در این دیار یاری، اما ما نازک‌دلان سرخوشیم با یاد یار. سکوتی کرد و گفت روشن‌دلان خود در نهان جواب را می‌دانند، بگذار با یاد و آرزویش خوش باشیم. سیه سیرتان را هم که فرقی‌ نیست. گفت نگفتی هوا چطور است، گفتم بارانی.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!