من آن درخت تک مانده در بیابانم
که ریشه ام در شن هاى سوزان پا گرفته
آفتاب مرا آبیارى مى کند
و طوفان ها جا بجا عادتى به همنشینى همسفر نیست
و غیر از زردى که رنگ آفتاب سوزن آنجاست رنگى ندیده
و نمیشناسم تنها همدم غریبم سرابى است
که هر از گاهى دیده شده و همه در پى آنند
باران را جز زحمتى نمیدانم
که بعد آن بیمار میشوم
به رنگ سبز ترسى دارم بى انتها
از ابرها که نشان از بیمارى ام مى آورند