![]()
شبی مگر بشکوهم در آستان حبیب
ازین دلی که شکستم درین دیار غریب
نشان میکده جویم ز راهیان طریق
کنون که خوش برمیدم ز کف مهار شکیب
نگفتمت بربایم دل از برت به رهی
به صوف خنده اگر نه، به پرنیان فریب؟
دلا، نه راهیان محبت ز بیش و کم برمند
نه بر جگر بنشانند غم فراز و نشیب
بگو دمی به کجا شد نشان بادۀ صاف
که همنشین صفا شد نخورده دُرد و نهیب؟
چو گفتمش ای جان چه شد سلامت ما
دمی به خنده بگفتا به پیش تلخ طبیب.
که گفته منظر جانان ز خاطرم برود
به خشم و زخم نگهبان، به چوب دار و صلیب؟
فروردین 1389
اتاوا



