با وجود گذشت یازده ماه از عمر جنبش سبز، رهبران اسمی این جنبش در داخل ایران هنوز هم به سختی در چنگال مفهوم سازی های مضحک رژیم، گرفتارند و از اظهار نظر صریح در مورد بسیاری از مسایل گره ای به شدت پرهیز می کنند. منکر این نمی توان شد که نظرات آقایان کروبی، موسوی و بعضن آقای خاتمی با آنچه یازده ماه پیش بود، تفاوت های فاحشی کرده است. در عین حال صراحت لهجه آقایان کروبی و موسوی را در باره ی برخی از مسایل نمی توان نادیده گرفت. با این وجود، آقایان و کسانی که در ردیف های بعدی، خود را “اتاق فکر” یا راهنماهای بیرونی این اشخاص قلمداد می کنند، هنوز هم درگیر ملاحظاتی هستند که عوامل حکومتی در این سال ها به غلط در جامعه رواج داده اند. به عنوان مثال، این رهبران اسمی جنبش، از پافشاری بر “قانون اساسی” جمهوری اسلامی تا حد گفتن این که “قانون اساسی فعلی وحی منزل نیست”، متحول شده اند. اما در موارد بسیاری دیگر، مانند مساله ی “ولایت فقیه”، یا بکل از موضع گیری ابا دارند و یا به شدت محافظه کارانه به این مساله اشاره می کنند. این امر می تواند ناشی از یکی از این دو علت عمده، یا هر دوی آنها باشد. علت اول به گمان من موافقت ضمنی آنها با این گونه مسایل است. و علت دوم می تواند ترس و ملاحظه کاری آقایان باشد. به این معنی که از یک سو مایل اند مورد عتاب و خطاب حکومتیان قرار نگیرند، و از سوی دیگر میل دارند طرفداری توده ی مردم را هم از دست بدهند.
سکوت یا محافظه کاری آقایان نسبت به مسایل حیاتی جامعه و مردم، بهر دلیل که باشد، این “یکی به میخ، یکی به نعل” کوبیدن بیشتر سبب ریزش مردمی از بدنه ی جنبش می شود، چیزی که حکومتیان طالب آنند و در انتها به نفع عوامل رژیم خلافت آخوندی تمام می شود. به زبان دیگر پرهیز از موضع گیری در باره ی مسایل عمده، سبب می شود آقایان هم مردم را از دست بدهند و هم رژیم را، و این خیانتی ست بزرگ به جنبشی که ریشه های عمیق اجتماعی دارد. واقعیت این است که در نقش رهبری اسمی جنبش، نمی توان چشم بر بسیاری از این مسایل عمده بست و از موضع گیری در مورد آنها پرهیز کرد و در عین حال، هم چنان اراده ی پیشرفت جنبش را در دست داشت. این شکل “ملاحظه کاری”ها می تواند جنبش سبز را به شکست بکشاند و سبب یاس مردم شود. مردمی که با خطر کردنی بزرگ، به خیابان ها ریختند و هزینه ی سنگینی پرداختند.
پرسش من این است که چرا آقایان، بهر دلیلی “ضد ارزش”ها را به عنوان “ارزش” پذیرفته اند.
یک نمونه از خروارها مساله، گرد و خاکی ست که این روزها وزیر علوم دولت تقلبی هوا کرده و در مورد دانشگاه ها، استادان و دانشجویان خط و نشان می کشد. آقای دانشجو با گستاخی دریده ای اعلام کرده که جای استادانی که به نظام اعتقاد ندارند، در دانشگاه نیست. یا دانشجویان و برنامه ی درسی و محیط دانشگاه باید تصفیه شود، “اسلامی” شود (بخوان از وجود هر مخالف خوانی تهی شود) ووو…
در مورد این مساله نه آقای کروبی و نه اقای موسوی و نه هیچ کس دیگر در رده ی راهبری جنبش سبز، اظهار نظر صریح و روشنی نکرده اند. آقایان هم چنان و بصورت “کلی” از آزادی زندانیان سیاسی، برقراری دموکراسی و آزادی مطبوعات و غیره سخن می گویند، و در همین موارد هم وارد جزئیات نمی شوند که مثلن منظورشان از “زندانی سیاسی” کیست؟ آیا اکراه دارند بگویند “تمامی” زندانیان سیاسی، نه تنها باید بی قید و شرط و وثیقه و تعهد آزاد شوند، بلکه رژیم باید از همه ی آنها و خانواده هایشان با تمام قد پوزش بخواهد؟
گمان من این است که منظور آقایان از “زندانی سیاسی”، تنها دوستان و آشنایان خودشان و در نهایت گروهی ست که به جرگه ی به اصطلاح “اصلاح طلبان” و در نهایت “مسلمانان” وابسته اند. حال آن که بسیار کسان، به ویژه جوانانی در زندان هستند که بخاطر عقیده شان، حالا هرچه که هست، عمرشان در زندان این دایناسورها تلف شده و می شود. چرا آقایان در مورد اعدام جوان ها در کردستان، بلوچستان، خوزستان و… یا اعدام دو جوان سلطنت طلب بطور مشخص موضع گیری نکردند و تنها به محکوم کردن اعدام ها بصورت کلی بسنده کردند؟ چرا در مورد روز زن و مساله ی زنان ساکت ماندند؟ یا چرا درست دو سه روز مانده به اول ماه مه، سالروز 22 خرداد را مطرح می کنند؟ آیا غیر مستقیم می خواهند به حکومت بفهمانند که با مواضع رژیم آخوندی در زمینه ی زن و کارگر و معلم و.. هیچ تقابل و ضدیتی با مواضع رژیم ندارند؟ یا نکند مطابق مفاهیم کذب و انتزاعی که رژیم ساخته و پرداخته، “روز زن” و “روز کارگر” و… غربی هستند و آقایان از برچسب “غربی” خوردن پرهیز دارند؟ برای من البته این روزها یک نماد و نشانه است تا ما به مساله ی زن و کارگر و معلم و غیره بپردازیم. مهم این نیست که رژیم، مفاهیم را چگونه ترجمه و تفسیر می کند و به خورد جامعه می دهد. مهم این است که شما به عنوان رهبران اسمی جنبش، چه مسایلی را عمده می کنید! سالروز انتخابات تقلبی عمده است یا مسایل ملتی متشکل از زنان، کارگران، معلمان و کارمندان و دانشجویان و…
چگونه است که نه آقای موسوی و نه آقای کروبی و نه آقای خاتمی و نه هیچ کس دیگر از بیان ساده ترین کلمات در مقابل ابوالهولی به نام “دانشجو” که بر صندلی وزارت علوم تکیه زده، ابا دارند؟ دانشگاه، دولتی یا ملی و هر امکان دیگر در آن سرزمین، متعلق به ملت است. حتی اگر بپذیریم که شما رییس جمهور یا وزیر یا وکیل باشید، نه تنها ولی و قیم آن مردم نیستید، بلکه رسمن نوکر و خدمتگزار این ملت اید. با کدام منطق، استاد و دانشجو را بر طبق خواسته ی خودتان بر می گزینید و به کدام دلیل محکمه پسند و قانونی دانشگاه و برنامه ی درسی و آموزشی را مطابق ارزش های سخیف و عقب افتاده ی خودتان تغییر می دهید؟ با کدام ضابطه به خود حق می دهید که تعیین کنید چه کسی حق دارد از این امکانات استفاده کند، و چه کسی ندارد؟ دانشگاهی اگر هست، بصورت یکسان به تمامی شهروندان آن مملکت تعلق دارد تا مطابق شایستگی شان از آن استفاده کنند. میزان این شایستگی نه مذهب است و نه قومیت و نه “شهید” یا “جانباز” بودن. هر کسی در هرجای آن سرزمین متولد شده باشد، اعم از ترک و کرد و بلوچ و ترکمن و فارس و … یا شیعه و سنی و مسیحی و کلیمی و بهایی و یزیدی و نمی دانم چه و چه، زن یا مرد، معتقد به نظام یا مخالف نظام، باید بتواند در شرایط کاملن مساوی از امکانات آن مملکت بهره مند شود. وظیفه ی شما در نقش وزیر یا وکیل یا هر خدمتکار دیگر، بهبود بخشیدن به این امکانات و اداره ی آنها به بهترین شکل ممکن است. شما از ثروت این ملت حقوق می گیرید تا خدمت کنید، نه خیانت. قوانین نمی توانند به هیچ صورتی بخشی ولو ناچیز از مردم یک سرزمین را از بهره بردن از امکانات، “استثناء” کند.
اگر رهبران اسمی جنبش سبز در داخل ایران، از گفتن این مسایل ساده هم پرهیز دارند، به کدام دلیل شولای رهبری بر دوش می کشند؟ اگر سکوت آقایان (رهبران اسمی جنبش سبز در داخل ایران) در مورد این گونه مسایل ساده و ابتدایی حقوق شهروندی، به این دلیل نیست که با این گونه تصمیم گیری ها مخالف نیستند، پس به چه دلیل دیگر در مقابل این همه اجحافی که به مردم می شود، ساکت اند و تنها به یک سری کلی گویی بسنده می کنند؟ سی سال است رژیم در کار ساختن مفاهیم “من در آوردی”ست و سکوت محجوبانه ی ملت را به حساب “به حق” بودن خود می گذارد آنقدر که باور کرده اند که اجازه دارند برای مردم تعیین تکلیف کنند. آن هم با پایمال کردن ابتدایی ترین حقوق شهروندی. یکی می گوید فلان و بهمان اجازه ی خروج ندارند. آن دیگری تعیین تکلیف می کند که فلان و بهمان که خارج شده اند، نمی توانند، یا می توانند به وطن بازگردند. شما کی هستید که بگویید چه کسی می تواند وارد سرزمین خودش بشود، یا اجازه ندارد خارج بشود؟ یا مردم و اصناف، تشکل و حزب داشته باشند یا نداشته باشند.
پرسش از رهبران اسمی جنبش سبز در ایران این است که تمامی این کلمات شیرین و زیبا که شما بر زبان می آورید، در ابتدای انقلاب هم، بارها و بارها از زبان “سید” شنیده ایم. او حتی گفت؛ “کمونیست ها هم حق اظهار نظر دارند”، و بسیاری شکر خوردن های دیگر. وقتی ایشان که شما “رهبر” انقلابشان می دانید و از رفتار و گفتارشان الگو می سازید، به یکی از آن “دو صد” گفته ی خود عمل نکرد، چه تضمینی وجود دارد و به کدام دلیل باید حرف های شما را بی ترس از فریبی دیگر، باور داشته باشیم؟