مرض ومشگل تمامیت خواهی و فرد گرایی در دنیای سوم و در خدمت قدرتهای استعمارگر نو..

مرض ومشگل تمامیت خواهی و فرد گرایی در دنیای سوم و در خدمت قدرتهای استعمارگر نو..

شاید همه ما قبول داشته باشیم که ما متاسفانه تربیت فرد گرا داریم و براحتی منافع خود را بر منافع اکثریت و جامعه ترجیج میدهیم. شاید شما هم مثالهایی بسیار در این مورد داشته باشید و تا مادامیکه این فرد گرایی و این خود خواهی و خودمحوری و تمامیت خواهی در فرهنگ ما ریشه دارد رسیدن به استقلال کاری دشوار خواهد بود خصوصا اینکه قدرتهای بزرگ از این مشگل حد اکثر سود آوری را میکنند.

در کشورهای خاورمیانه باندازه کافی ثروت و منابع طبیعی وجود دارد که همه مردم این کشورها در رفاه و آسایش بسر ببرند. ولی خودخواهی و خود فروختگی و حرص و طمع صاحبان قدرت و ثروت که برگرده مردم سوارند و اشاعه ظلم و فساد و دورویی و بی تفاوتی مردم و اکثر مردم را بسوی دزدی و فساد و حقه بازی و ظلم رهبری میکند.

متاسفانه همه فکر خودشان هستند و میهن را فراموش نموده اند. مثل اینکه من تنها متوجه کلاه خودم هستم که آنرا باد نبرد و دیگر موضوعات بمن ربطی ندارد کلامی بود که ما هم در دبیرستان میشنیدیم. همه آن کسانی که مثلا شست سال پیش حرف از عدالت و برابری و تقسیم ثروت عادلانه و تقسیم کار عادلانه و آزادی و برابر میزدند و خود را دلسوز و خادم نشان میدادند حتی کسانی که از طبقه محروم اجتماع بودند و شاید آرزوی یک دست لباس نو برای عید و یا یک شکم سیر داشتند بعد از رسیدن به قدرت و ثروت دیگر داشتن میلیارد ها دلار پول نقد در کشورهای فرنگی هم برای آنان کافی نبود و دیگ حرص و طمع شان جوشان بود. و همه آن افکار خوب و مردم دوستی و اجتماعی را فراموش کرده بودند. یا فرا گربه نموده بودند.

کسانی که دم از برابری و آزادی و حقوق مساوی میزدند بمحض اینکه دستشان به دم گاوی بند شده در فکر دزدی هیزی خانم بازی و عیش و عشرت بودند و تمامی گفتارهای خوبشان بدست فرا موشی سپرده شده بود. وای بر ما مگر اینان که وزیر وکیل و ….هستند همه شان از خانواده های اعیان قدیمی هستند؟ پس چرا گفته ها و آرزوهای قدیم خود را ترک کرده اند و یکسره بفکر جاه مال شهوت و دزدی و فساد افتاده اند. جوانانی که امروز کارهای کلیدی دارند مثل اینکه طلبکارند و میخواهند از هر کس و در هر موقعیت و مقام رشوه اخذ کنند. وای بر ما که جوانان حتی تحصیکرده مان اینطور بازیچه رشوه و دزدی شده اند و راه را برای ورود امپریالسیم که خودشان مثلا در بچگی میخواستند با آن مبارزه کنند راه گشاشده اند و میخواهند بارها بارها ایران را ویران کنند.

بلندگوهای استعماری هم که متصل به تفرقه افکنی ها دامان میزنند. و تمامی افکار مردم عادی را مسموم میکنند. پس ای دوستان بیایید بخاطر خدا اگر به آن عقیده مند هستید و بخاطر انسانیت دست از خود خواهی ها بی تفاوتی ها و بمن چه گفتن ها دزدی و غارت و ضعیف کشی دست بردارید و راهی انسانی پیشه کنید.  با این مقدمه این سرگذشت واقعی را برایتان مینویسم شاید درس عبرتی باشد برای سیستم های بیهوده و بی تفاوت دنیا که تنها فکر میکنند برای پرد کرده جیب ها ی خودشان به حشمت و قدرت و ثروت رسیده اند. مثال آن همان شیوخ عرب هستند که از صدقه سر اسلام و باور های محکم مردم عادی و داشتن نفت به عیش و عشرت ودزدی و هیزی مشغول هستند و ملت های خود را بجان هم میاندازند و یکسره آب به جوی و آسیاب همان بقول خودشان دشمنان اسلام میریزند. یا آنقدر ابله هستند که نمی فهمند و یا آن قدرش شیطان صفت هستند که از دینهای های الهی برای جمع ثروت های نامشروع و حرام و دزدی و شهوت رانی و فساد سو استفاده میکنند.

میگویند اگر شیوخ و سلاطین مثلا مسلمان اگر به گفته های همان پیامبر اسلام عمل کنند تمامی بیماریها فقر و فاقه بیسوادی و بیکاری در تمامی کشورهای اسلامی از بین خواهد رفت. ولی متاسفانه هر کسی هم که برای دلسوزی در این راه پا میگذارد بدست همان خاین های میلیارد نابود میشود که اشاعه ظلم و فساد و بیخردی را مثلا بیمه دزدیهای خویش میدانند و فکر میکنند که تا ابد میتوانند مردم را در حماقت و بیسوادی و بی شعوری و شست وشوی مغزی نگه دارند. آیا واقعا این ثروتمندان در قصر های عاج و طلا نشسته به خداو به پیامبران او اصلا اعتقادی دارند؟ 

یا از این حربه برنده دین برای دزدی و فساد و عیاشی هایشان سو استفاده میکنند؟

از اینکه تمامی داستانهای کسانی که مورد ظلم و جور قرار گرفته اند کم بیش بهم شباهت دارند. نمیدانم تکرار داستانهای واقعی دیگران ثمری برای پاک کردن محیط زندگی دارند یا نه؟ امیدوارم که توضیح واضحات نباشند.

شاهین یک سرگرد شهربانی مهندس بود که دارای آینده ای درخشان در خدمت پلیس ایران داشت. او با مهارت در رشته تحصیلی خود مهندسی ساختمان مورد محبت و اعتماد سرکردگان شهربانی بود. هنگام وقوع انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری دانشمند گرام و فقیه عالیقدر و اسلام شناس خبره
حضرت آیت الله عظمی امام خمینی دامت ذکر الله وی هنوز سی ساله هم نبود که به سبب سوسه های یک شیر پاک خورده ای که با شاهین هم مثلا دوست بود و شاهین همیشه به او کمک میکرد و به او اعتماد کامل داشت لو رفت که مادرش مسلمان نیست و دارای عقاید غیر اسلامی هست. هرچه شاهین دلیل آوردکه شخص گوینده برای خاطر ناراحتی من اینکار ها را کرده است به گوش مسولان نرفت که نرفت و شاهین اخراج شد. دوست شاهین که از ذوق و شوق نزدیک بود پر بزند به شاهین پیغام داد که بایست طلبهایش را به او فراموش کند چون او اکنون یک سرگرد شهربانی مهندسی نیست و اگر کارشان به دادگستری هم بکشد او بازنده خواهد بود زیرا با این اتهام که وی مادری بهایی دارد همه از ترس هم شده جانب او را میگیرند.

ولی حالا که شاهین اخراج شده بود و درآمدی حقوقی او قطع گردیده بود و وقت آزاد بیشتری داشت نمیتوانست از مثلا چهل هزار دلاری ( تقریبا به نرخ آن روز ریال) که بعنوان قرض حسنه به او داده بود صرف نظر نماید. پس مجبور بود که به دادگستری بی تفاوت مراجعه کند چون چاره ای دیگر نداشت. دوست او از یک سرگرد شهربانی مهندس یک بیکاره بقول خودش ولگرد ساخته بود و همه جا میگفت که او بیکاره و ولگرد است و او دارای مناصب دولتی. خوب مسلم است که آقایان بازپرسهای خبره و مثلا صدیق بیشتر طرف یک مدیر دولتی را میگرفتند تا یک سرگرد مغضوب اخراجی.

نام دوست شاهین محمد بود و سید هم تشریف داشتند و یکی از معدود کسانی بودکه خیلی در دادگستری نفوذ داشت و چون بسیاری از هم ولایتی هایش دارای مناصب خوبی در دادگستری بودند و شاید هم بقول خودش برای دست بریز و دهان بسته اش کمک هایی به او میشد. خلاصه به پرونده هایی که به نفع شاهین بود رسیدگی نمیشد و آنان را سیار میکردند و با بهانه های عجیب و غریب و خبرگی محمد آ سید آقا آنرا به اینور و آنور دادسرا ها میفرستادند و همیشه پرونده شاهین در گردش بود. ولی به شکایات محمد سریعا رسیدگی میکردند  و احکام غیر انسانی میدادند و مو را از ماست میکشیدند.

هر اتهامی که محمد به شاهین میزد او بایست دنبال مدارک برود وعکس آنرا ثابت کند.ولی هر مدرکی که او ارایه میداد در پرونده هایش بایگانی میشد. بعد از هشت سال دوندگی مثلا در آخر و مجبور شده  به نفع مثلا شاهین رای دادند ولی خودتان میدانید که سرمایه شاهین بعد از هشت سال آب شده بود و تورم بی امان آنرا از بین برده یود و این همان کاری بود که محمد و دوستانش در حق دوست صمیمی خود شاهین کرد. یعنی اورا غارت فرمودند و از اینکه در دین مبین اسلام بهره حرام است تمامی خسارات شاهین به او زده شده بود و در واقع این محمد بود که برنده واقعی پرونده شده بود. زیرا هشت سال تورم به نفع او بود و او مجبور شده بود تنها مبلغ اسمی هشت سال پیش را از طریق قانون جمهوری اسلامی ایران بگیرد.

با از دست دادن سرمایه اش شاهین و نیز لجن مال شدنش بوسیله دوست خاین وی مجبور بودکه بخارج برود. با اینکه وی مسلمان بود ولی بخاطر علاقه و احترام به دین مادرش در ایران بهایی شناخته میشد. و چون حاضر نبود به دین مادرش بی احترامی بکند این بود که میبایست آنهمه ضرر بپردازد.  شاهین با پشت کار دوباره از صفر شروع کرد و پس از سه سال میتوانست همسر بهایی و کودکانش را هم به آمریکا بیاورد.

به مناسبت کاهش ارزش دایم ریال شاهین تمامی پس انداز خود را بجای گذاشتن در بانک به ریال آنها را بصورت طلا و سکه و یا نقره و فرش ذخیره کرده بود و تمامی آنها را هم به دست همسر خوب و با وفایش و پسر خوبش سپرده بود تا هنگامیکه در آمریکا امکاناتی داشت و توانست آنان را هم بیاورد. آنها را بفروش برسانند و با خودشان به آمریکا بیاورند.

بعد از خرید خانه وی در مدت سه سال دوندگی و گرفتن وکیل و سایر کاغذ بازیها توانست همسر و چهار فرزندش را به آمریکا بیاورد. بردن خانواه به آمریکا با بردن آنان به شمال ایران فرق دارد و ملزم هزاران بار نامه نویسی و رفت و آمد ومخارج سنگین است. زیرا برای آمدن به بهشت موعود آمریکا بسیاری از مردمان دنیای سوم در نوبت قرار دارند.

باری بعد از آمده ستاره همسر شاهین و فرزندانش به آمریکا که کار حضرت فیل بود و همه فامیل از این کار شاهین لذت برده بودند و از او که اینقدر با اعتماد به نفس و کاری بود تعریف میکردند. یواش یواش داشت که صحنه عوض میشد. ستاره بعد از یکسال که کار کرده بود و پس انداز خوبی داشت با کمک محفل بهاییان را شاهین تلاق گرفت حتی فامیل شاهین هم که قبلا وی به آنان کمک کرده بود طرف ستاره را گرفتند.

ستاره با زرنگی بسیار شاهین را گول زد که از او تلاق میگیرد تا بچه های نق زن قدر او را بدانند. زیرا بچه ها که فکر میکردند به بهشت آمده بودند در همان بدو ورود هم چیز میخواستند وتوقع داشتند که پدرشان مثل تهران برای آنان همه چیز مهیا سازد. ستاره که با یک جوان شاید ثروتمند سرو سری داشت شاید به طمع اینکه بتواند با او عروسی کند و با استفاده از کارت سبزش او را به آمریکا بیاورد از شاهین تلاق گرفته بود.

ستاره اینقدر هول حلیم بود که در دیگ افتاد. او متوجه نبود که آنان دارای دو عقد هستند و عقد اسلامی شان هنوز معتبر است و بایست در دادگاه های ایران بررسی شود. در آنجا دیگر محفل روحانی بهاییان قدرتی ندارد و نمیتواند جانب ستاره را بگیرد. ستاره با سو استفاده از اعتماد شاهین و بردن تمامی ثروت باقیمانده وی خود را فاتح جنگ میدید.

ولی او برای رفتن و برگشت به ایران بایست اجازه همسر داشته باشد. و شاهین میگفت تا پس اندازه های مرا برنگردانی اجازه بی اجازه و حالا سر پل خر بگیری این ستاره بود که به شاهین احتیاج داشت . ستاره فکر میکرد که با لجن مالی شاهین و غارت بقیه اموالش برنده شده است ولی حالا ریسمانش گیر کرده بود.

به نظر شما این زرنگی ستاره و غارت اموال همسرش را چطور میشود تعبیر کرد؟ آیا این درست است که انسان از اعتماد کسی اینطور سو استفاده بفرماید؟ آیا با این روحیه تمامیت طلبی که در اینجا ستاره همه چیز شاهین را بر میداشت و او را بنام خدا ول میکرد میشود انتظار داشت که ما به یک کشور مستقل مبدل شویم. میبینید که در کل و جز ما دچار اشگال هستیم. هم در طبقه مثلا بالا و حاکم ما دست خطا کار داریم و همه در طبقه های پایین و معمولی اجتماع خودمان. خوب با این شرایط چگونه میشود به آسایش و رفاه اجتماعی رسید در حالیکه اکثر مردم در فکر دزدی غارت و ستم گری و فرصت طلبی و تمامیت خواهی و تمامیت طلبی ها هستند؟  خوب به که بایست پناه برد؟ به دیندار  به مسلمان  به بهایی  به مسیحی و یا به بی دین؟ متاسفانه اینطور که معلوم است  سگ زرد شاید خواهر زاده همان شغال و یا کفتار باشد. به امید رهایی از استعمار هفت خط و تیز دندان.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!