ستاره ی امشب آسمان تار من نوید داد
ستاره آب شد،از شب چکید
من آرزو کردم؛
که تیغ آفتاب از من زند این سایه ی تردید
وزین همراه تاریکم شوم آزاد…
ستاره سنگ شد، از شب فروغلتید
من هم آرزو کردم؛
به این غم صخره ام کوبند با پتک زمان جاوید
که تا سنگین دلم روزی شود آباد…
ستاره باد شد، در باغ شب پیچید
من هم آرزو کردم؛
که توفان برکشد از ذهن، درخت خشک بی امید
گلی روید به جایش شد…
ستاره سوخت
زبانه برکشید
من آرزو کردم؛
که شاید خرمن جانم به آتشها بسوزانید
وز آن تابد به تاریکی، شعاع شعله ی بیداد…
ستاره آب شد در خط
و من معنا ی آنرا جستجو کردم…