او را بسادگی «مادر» خطاب میکردیم. هنوز دوازده سال نداشت که پدر به خواستگاری او رفته بود و به او گفته بودند که باید مدت دیگری صبر کند. اولین فرزندشان یک پسر بود که به او خیلی افتخار میکردنند ولی او دوام نیاورد و بر اثر یک بیماری ناشناخته که بین همهء اطفال هم سال او در آبادان شیوع پیدا کرده بود از این دنیا رفت. مادر بعد از گذشت دهه ها از مرگ پسر اولش هر وقت به او فکر میکرد غمگین میشد. فرزند بعدی شان یک دختر بود، خواهر بزرگم.
***
دور میز نهار صحبت به داشتن فرزندِ دختر یا پسر کشیده شد. اولین فرزند دخترِ خواهرم یک دختر بود، و او برای اینکه فرزند دومش پسر باشد مدت دو ماه در اوائل حاملگی دومش دنُبلان، بیضهء گوسفند، خورده بود. به هر دلیل فرزند دومشان پسر بدنیا آمد. دور میز صحبت از فواید دنُبلان و تأثیر آن در تعیین جنس جنین بود. گفتم از کجا میدانیم پسر در آمدنِ اون بچه ربطی به دُنبلان داشته بوده. مطابق آمار شانش پسر یا دختر در آمدن پنجاه-پنجاه است. از کجا میدانیم، شاید شانسی پسر شده بوده. خیلی پا فشاری کردند که کار کارِ دُنبلان بوده، پس گفتم در اینصورت مادر حتماً دُنبلان زیاد میخورده چون رو هم رفته نُه تا پسر داشته. همه از خنده ترکیدند. گفتم برای اثبات جواب به این سئوال باید یک آزمایش علمی انجام بشه، و گر نه مُشکله که بگیم دلیلش دُنبلان بوده. زنِ یکی از برادرام که دو تا دختر داره تأکید کرد که هرگز به دُنبلان لب نزده. دو باره همه از خنده ترکیدند.
روی میزِ غذاخوری یک شیشه محتوی اجسامی سیاه رنگ بود. برادرم گفت اونها ترشی سیر هستند که حداقل بیست و پنچ ساله از عمرشان میگذرد. از یه خونه ای که در حال تخریب بود گیر آورده بود. از ذغال هم سیاه تر بود. اونقدر قوی بود که خوردن اون بر دودولم تأثیر مستقیم گذاشت. به اثبات علمی احتیاج نداشتم. تأثیرش برام فوری ثابت شده بود. گفتم خیلی قوی یه. گفت اینکه چیزی نیست، شما که رفتید مادر یه روزی یه ترشی سیر انداجت که الان حداقل سی سال از عمرش میگذره. گفت چند سال پیش یه روز شیشهء ترشی رو تو خونهء برادر کوچیکمون پیدا کردم و گذاشتم رو سفره و شروع کردم خوردن که از راه رسید و یه دعوای حسابی راه انداخت، آخه قرار نبود کسی این ترشی ها رو بخوره تا روزی که همهء سه برادرهائی که بیش از سی و چهار سال پیش یکی بعد از دیگری به امریکا رفته بودند همگی با هم بر گردند و دور هم این ترشی سیر را با هم بخوریم. به برادر کوچیکم گفتم خوب حالا که همه هستیم (بجز پدر، مادر، و خواهر بزرگم) پس کی این ترشی را میخوریم. گفت مسئله ای نیست. دفعهء دیگه میخوریم. در مهمانی های بعدی برادر کوچیکم اون ترشی ها رو ارائه نداد. ما هم دیگه چیزی نگفتیم.
ترشی سیر سی سالهء مادر! کی، چطور کسی دلش میاد بخوره!