فرار از تاریکی ها قسمت دوم
دنباله داستان. پسربچه ما در اینجا بخوبی سعی میکند که از یک انسان معمولی که هزارها تمنای کوچک داشته حالا که بقدرت رسیده و کاملا خودش را فراموش کرده است یک هیولا بسازد که به هیچ علاقه دیگر پای بند نیست و فکر میکند که انسانی برتر و فناناپذیر شده است فکر میکند که او درست شده ویا به دنیا آمده است تا دیگران خدمت و اطاعت او کنند وبه او احترام نموده کرنش کنند او فکر میکند که هرکه را که میخواهد میتواند بکشد و یا به زندان بیاندازد ویا شکنجه نماید. از یک مرد معمولی و یا یک کارگر ساده اکنون یک هیولا ویک اژدها بیرون آمده است. درست مثل همان ضحاک مار بدوش افسانه های پر از حقیقت ایران زمین. که فرزندان شیطان بصورت در ردای رهبانیت و مردم دوستی و یا میهن پرستی دمار از روزگار مردم در میآورند.
پسر بچه ثابت میکندکه جنون قدرت و دیکتاتور مغز علیل هیتلر را پوشانده است و هیچ دوایی جز مرگ نمیتواند این افعی شده را نجات دهد. گویا هیتلر اینرا خودش هم میداند و میگوید اگر قرار است من نابود شوم پس بهتر است تمام آلمانی ها و یا دیگران هم با من نابود شوند. شاید همه دیکتاتور ها درست مثل همه فقیران که زندگی شبیه بهمی دارند نیز بهم شبیه باشند. همه اول مهربان و انسان هستند و از دیکتاتوری به نفع مردم استفاده میکنند. محبوب میشوند قولهای زیاد میدهند بعد دیوانه میگردند و همه گفته ها و قولهای خود را فراموش میکنند و به سلاخی مردم میافتند. مردم را میکشند و دیگران هم که استفاده هایی مشروع ویا غیر مشروع کرده اند سکوت میکنند. دیکتاتور از این سکوت که یا از ترس است و یا از بی تفاوتی حد اکثر سو استفاده را مینمایدو به کشتارهای وحشتناک دگر اندیشان و کسانی که اورا شناخته اند که عجب حیوانی است مپردازد و تامادامیکه ثروت وقدرت در اختیار دارد و مردم هم بی تفاوت و سکوت مرگ کرده اند به کارهای خود توسط افراد شست شوی مغزی داده شده و یا ابلهان ملی گرا و مذهب گرای بی شعور به کارهای ننگین خود ادامه میدهد تا اینکه یا همه ملت شورش کنند ویا دولتهایی دیگر که منافع آنها هم بخطر افتاده است و یا ممکن است بیفتد دیکتاتور را ریشه کن کنند. این تاریخ دیکتاتور سازی مرتب تکرار میگردد.
مردی ابله و کم شعور و کم سوادکه در اثر تقی و توقی به قدرت و مکنت رسیده است حالا فکر میکند که ولی و وصی مردم هستند و همه بایست از او اطاعت نمایند گویی خود خدا است و یا نماینده او در زمین. هیتلر در جوانی همیشه شاید مثل بسیاری از جوانان دیگر فکر میکرد که مقتدر و ثروتمند خواهد شد. مثل ناپلیون که در کودکی از درختان سان میدید و فکر میکرد که آنان سربازان او هستند. هیتلر هم فکری نظیر او داشت فکر میکرد که او روزی رهبر همه عالم خواهدشد. و بر تخت امیراتوری تمامی جهان تکیه خواهد زد. ولی چه شد. او به این مقام رسید. بالاخره هیتلر دارای آن چنان نبوغی بود که توانست از راه دمکراسی به دیکتاتوری برسد. ولی بعد از رسیدن به قدرت نبوغ خود را گویا کنار گذاشت و بطوری احمقانه وارد میدان شد. تعصب و غرور و تعصب نژادی و سایر دیوانگی های مخصوص دیکتاتور ها گریبانش را سفت گرفت و از او که به آن سرعت پله های ترقی را پیموده بود یک ابله تمام عیار ساخت که تیشه به ریشه خودش میزد. مثل بقیه دیکتاتورها.
او در جوانی شکست هایی بسیار خورده بود و بسیار با شکست ها آبدیده شده بود بعد که به مرحله پیروزی و قدرت رسید تمامی آن شکست ها را توانست جبران کند. ولی این بار دیوانگی دیکتاتوری بسراغش آمد و او را محکم با هزینه ای سنگین به زمین کوبید. هیتلر میلیارد ها دلار خسارت به مردم زد و بیش از پنجاه میلیون نفر را به دره مرگ فرستاد. که شاید بیش از شش میلیون آنان یهودی بودند. ( البته دانشمند عصر ما آقای دکتر احمدی نژاد رییس محبوب و بزرگوار ایران و مردی از طبقه کارگر است این موضوع را قبول ندارند ولی بیشتر مردم دنیا قبول دارند. )
این است سرگذشت مردی که از هیچ به دیکتاتوری نیمی از جهان رسید ولی با حماقت همه را لو داد و خودش را هم به کشتن داد. این سرگذشت مثل آینه ای تما نما از فکر ها و تمنا های مردی است که از کارگری ساده به اوج رفیع رسید ولی از ابلهی تمامی اوج خود را خراب کرد. این آینه از مردی میگوید که از هیچ به بهمه چیز رسید ولی لیافت و کاردانی آنرا نداشت که نام خود را در فرهنگ و تاریخ جاودان سازد. عاقبت کسی که جهانگشای قرن بود روزی در نهایت قدرت و امروز هیچ نشانی از او بجای نمانده است. آری عاقبت خود خواهی حماقت ودیکتاتوری همین است. جاه طلبی ها و تمامیت خواهی ها انسان را دیر و یا زود به زمین میکوبد. در دنیایی که حتی دیکتاتورهای خوب و مهربان هم در خطرند پس دیکتاتورهای خشن و بی ترحم بایست خیلی مواظب خودشان باشند زیرا دیکتاتورهای قصاب دیگری هم در کمین نشسته اند که آنان را به زمین گرم بکوبند.
زیبایی و جلال پاریس هیتلر را تحریک میکرد که پس از فتح آن شهر خود را برای فرمانفرمایی تمامی جهان آماده سازد. چشم هایش دیگر کور شده بود و حقیقت را درک نمیکرد و نمی دید. شکست هایی که او در گذشته خورده بود اورا طوری ساخته و آماده کرده بود که میخواست همه دشمنان خود و هرکس که حتی از او انتقاد سازنده هم میکند اعدام کند. و همه را به چوبه های دار برقص ببیند. ولی مردم فرار میکردند از دیوی که از یک کارگر فقیر سر برآورده است. و از تاریکی های جنگی که او افروخته بود و به دست او داشت پایه ریزی میشد تا میلیونها مردم را بکام خود بکشد.