آقای یساری، ما منتظریم.
این شعر هم به عنوان دعوت از شما :
غم زمانه که هیچش کران نمیبینم
دواش جز می چون ارغوان نمیبینـم
به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت
چرا که مصلحت خود در آن نمیبینـم
ز آفـتاب قدح ارتـفاع عیش بـگیر
چرا که طالع وقت آن چنان نمیبینـم
نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار
که در مشایخ شهر این نشان نمیبینم
بدین دو دیده حیران من هزار افسوس
کـه با دو آینه رویش عیان نمیبینم
قد تو تا بـشد از جویبار دیده مـن
بـه جای سرو جز آب روان نمیبینم
در این خمار کَسَم جرعهای نمیبخشد
بـبین که اهل دلی در میان نمیبینم
نشان موی میانش که دل در او بستم
ز من مپرس که خود در میان نمیبینم
من و سفینه حافظ که جز در این دریا
بضاعـت سخـن درفشان نمیبینم