پیش از پرداختن به داستان اردشیر پاپکان نیازم آمد گفتاری در شرایط سیاسی ایران پس از اسکندر تا پیدایش اردشیر پاپکان از نگاه شاهنامه داشته باشم تا ادعای نژاد و فر کیانی وی روشن گردد. دست کم، در دو جای شاهنامه شیوۀ حکومت ایران پس از مرگ اسکندر ملوک الطوایفی قلمداد شده است: نخست؛ در قسمت نامۀ اسکندر به ارسطو؛ و دیگر در بخش مربوط به آغاز سلطنت اشکانیان.
بنا بر قول شاهنامه, چون اسکندر مرگ خود را نزدیک دید تصمیم گرفت ریشۀ همۀ تهدیداتی را که از جانب ایران متوجه روم می شد را با قتل عام همۀ کیانی زادگان یک بار و برای همیشه بخشکاند.
بر آن بودش اندیشه اندر نهان
نماند کسی از نژاد کیان
که لشکر کشد جنگ را سوی روم
نهد پی در آن خاک آباد بوم
در همین راستا دستور می دهد همۀ کیانی نژادان به دربار بروند:
هر آن کس کجا بد ز تخم کیان
بفرمودشان تا که بندد میان
همه روی را سوی درگه کنند
ز بدها گمانیش کوته کنند
در عین حال طی نامه ای به استاد و مشاورش ارسطو نقشۀ خود را با او در میان می گذارد و رایش را می جوید:
چو مغز اندر این کار خودکامه کرد
همانگه سطالیس را نامه کرد
ارسطو در پاسخ دو نکته را پیش می کشد و راه چاره ای نشان می دهد. نخست:
بپرهیز و خون بزرگان مریز
که نفرین بود بر تو تا رستخیز
دو: اگر نظام حکومتی در ایران از هم بگسلد, اقوام دیگر ایران را تصرف می کنند و راه فتح روم هموار می گردد:
و دیگر که چون اندر ایران سپاه
نباشد همان شاه در پیشگاه
ز ترک و ز هندو و سقلاب و چین
سپاه آید از هر سویی همچنین
به روم آید آن کس که ایران گرفت
اگر کین بسیچد نباشد شگفت
از این رو:
هر آن کس که هست از نژاد کیان
نباید که از باد یابد زیان
و در پایان پیشنهاد می کند ایران را به قلمروهای کوچک تقسیم کرده, بر هر یک شاهکی بنشاند چنان که هیچ یک بر دیگری برتری نیابد؛ و در عین حال یک حکومت مرکزی نیرومند پدید نیاید که روم را به خظر اندازد. رأی آشنایی نیست؟
بزرگان و آزادگان را بخوان
به بخش و به سور و به رأی و به خوان
سزاوار هر مهتری کشوری
بیارای و آغاز کن دفتری
به نام بزرگان و آزادگان
کز ایشان جهان یافتی رایگان
یکی را مده بر دگر دستگاه
کسی را مخوان بر جهان نیز شاه
سپر کن کیان را همه پیش روم
چو خواهی که لشگر نیاید به روم
اسکندر سفارشات حکیم را به کار می بندد:
سکندر چو پاسخ بر آن گونه یافت
به اندیشه و رأی دیگر شتافت
بزرگان و آزادگان را ز دهر
کسی را کش از مردمی بود بهر
بفرمود تا پیش او خواندند
به جایی سزاوار بنشاندند
یکی عهد بنوشت با هر کسی
فزونی نجوید ز دهر اندکی
بر آن نامداران جوینده نام
ملوک طوایف نهادند نام
***
در آغاز داستان اشکانیان دوباره از ملوک طوایف یاد می شود. دوباره منشآ آن به اسکندر نسبت داده می شود:
سکندر سگالید زین گونه رای
که تا روم آباد ماند به جای
…
سکندر چو نومید گشت از جهان
بیفگند رأیی میان مهان
بدان تا نگیرد کس از روم یاد
بماند مر آن کشور آباد و شاد
چو دانا بود بر زمین شهریار
چنین آورد دانش شاه بار
فردوسی از قول دهگان چاچ: چاچ منطقه ای در شمال شرق افغانستان نزدیک چین بوده است و دهقان یا دهقان چاچ یا دهقان پیر اشارتی به همین فرد است که گردآورندۀ شاهنامه ایست که فردوسی به نظم آورده است,
می گوید ملوک طوایف فرزندان آرش بوده اند:
چنین گفت داننده دهقان چاچ
کزان پس کسی را نبد تخت عاج
بزرگان که از تخم آرش بدند
دلیر و سبکسار و سرکش بدند
به گیتی به هر گوشه ای بر یکی
گرفته ز هر کشوری اندکی
چو بر تختشان شاد بنشاندند
ملوک طوایف همی خواندند
نظام ملوک الطوایفی دویست سالی دوام می آورد:
بر این گونه بگذشت سالی دویست
تو گفتی که اندر زمین شاه نیست
از این دورۀ؛ به قول فردوسی, دویست ساله در همۀ شاهنامه بالاتر از یک صفحه مطلب وجود ندارد. از آرش بجز موارد انگشت شماری نامی هم ذکر نشده است. حال این که اشکانیان تاریخی بالاتر از چهارصد سال حکومت کرده اند و طی نبرد آزادیبخش طولانی مدتی پسمانده های اسکندر را از ایران رفته؛ بنیاد یک هویت ملی ایرانی ریخته اند. پس از آزاد کردن ایران از یوغ یونانیان, از کشور در برابر گسترش طلبی سیری ناپذیر روم به طور موفقیت آمیز دفاع کرده اند. به اعتقاد بنده بیرنگ شدن حضور اشکانیان در شاهنامه ناشی از دو علت است. نخست: تخریب عمدی اشکانیان توسط ساسانیان است که قدرت را با نوعی کودتای نظامی از اشکانیان ربوده بودند. لازمه این کودتای نطامی تخریب چهرۀ نسبتا مردمی مغلوب است از جمله ملوک الطوایف نامیدن ایشان. حال اینکه حکومتهای از آن گونه به انگیزۀ پراکندگی ذاتی نمی توانستند در برابر روم ایستادگی نمایند. ن.
دلیل دومی که این حضور کمرنگ را توجیه می کند ناشی از این امر است که به زعم مؤلف خوتاینامک اشکانیان فاقد فر شاهنشاهی و پشتیبانی ویژۀ الهی بوده اند. همین مفهوم را در داستان شورش نیرومند بهرام چوبین می بینیم. از زبان خواهر بهرام می شنویم که علیرغم نبوغ نظامی, پشتیبانی مردمی, و نژاد اشکانی و آرشی وی؛ بهرام حق سلظنت ندارد چون فاقد فر شاهی و پشتیبانی خداوندی است..
فردوسی شاهان اشکانی را از این قرار بر می شمرد:
نخست اشک بود از نژاد قباد
دگر گُرد شاپور خسرو نژاد
ز یک دست گودرز اشکانیان
چو بیژن که بود از نژاد کیان
چو نرسی و چون اورمزد بزرگ
چو آرش که بد نامدار سترگ
چو زو بگذری نامدار اردوان
خردمند و با رای و روشن روان
چو بنشست بهرام ز اشکانیان
ببخشید گنجی به ارزانیان
ورا خواندند اردوان بزرگ
که از میش بگسست چنگال گرگ
ورا بود شیراز تا اصفهان
که داننده خواندش مرز مهان
به استخر بد بابک از دست اوی
که تنین خروشان بد از شست اوی
پس از این می گوید که اطلاع بیشتری در بارۀ اشکانیان ندارد:
چو کوتاه شد شاخ و هم بیخشان
نگوید جهاندار تاریخشان
کز ایشان جز از نام نشنیده ام
نه در نامۀ خسروان خوانده ام
به گمان قریب به یقین, منظور فردوسی از جهاندار همان دهقان چاچ گردآورندۀ شاهنامه است که باید نوعی فرمانروایی کوچک و کوتاه مدت می داشته است.