اردشیر پاپکان در هفتاد و هشت سالگی به بستر بیماری می افتد. پیش از این که چشم از جهان ببندد، شاپور پسر و جانشینش را به حضور فرا می خواند و او را در راه و رسم جهانداری پندهایی می دهد که شیوۀ نگرش وی به امر فرمانروایی و مردمداری را به خوبی می نمایاند. مثلا در بارۀ تودۀ مردم چنین می گوید:
مجوی از دل عامیان راستی
که از جست و جو آیدت کاستی
وزایشان تو را گر بد آید خبر
تو مشنو ز بدگوی و انده مخور
نه خسروپرست و نه یزدان پرست
اگر پای گیری، سر آید به دست
چنین باشد اندازۀ عام شهر
تو را جاودان از خرد باد بهر
این گفتار کوتاه جای بررسی همۀ پندها اردشیر نیست. ولی از کنار مهمترین این نصایح که در پیوند با رابطۀ سلطنت و دیانت است؛ و شکل ویژه ای به دوران تاریخی ساسانی و حتی بعد از آن داده است، به آسانی نمی توان گذشت. در آغاز سخن می گوید:
جهان راست کردم به شمشیر داد
نگه داشتم ازج مرد نژاد
این بیت به تنهایی و به بهترین نحو نشانگر جهتگیری و سمت و سوی اقدامات اردشیر است.
پس از مقدمه ای در بارۀ نوش و نیش آلود بودن جهان، اردشیر به سراغ رابطۀ دین و دولت می رود و پسر را اینگونه اندرز می دهد:
چو بر دین کند شهریار آفرین
برادر شود شهریاری و دین
نه بی تخت شاهی ست دینی به پای
نه بی دین بود شهریاری به جای
دو دیباست یک در دگر بافته
برآورده پیش خرد تافته
نه از پادشا بی نیاز است دین
نه بی دین بود شاه را آفرین
چنین پاسبانان یکدیگرند
تو گویی که در زیر یک چادرند
نه آن زین، نه این زآن بود بی نیاز
دو انباز دیدیمشان نیکساز
چو باشد خداوند رای و خرد
دو گیتی همی مرد دینی برد
چو دین را بود پادشا پاسبان
تو این هر دو را جز برادر مخوان
چو دیندار کین دارد از پادشا
مخوان تا توانی ورا پارسا
هر آن کس که بر دادگر شهریار
گشاید زبان، مرد دینش مدار
چه گفت آن سخنگوی با آفرین
که چون بنگری مغز داده ست دین
البته، هنگامی که اردشیر از “شمشیر داد” و “ارج مرد نژاد” سخن می گوید، به خودی خود اصطلاح “دادگر شهریار” را نیز ترجمه می کند. به عبارت دیگر شهریار دادگر کسی است که پاسدار آنچنان نظامی طبقاتی باشد که بر مبنای معیارهای نژادپرستانه عمل کند؛ و اگر کسی از چنین پادشاهی انتقاد کند انسان دینداری نیست.