دوستی دارم که بسیار علاقه مند به رستگاری جاودانه مخلص است و هر روز با ایمیل کردن آیهای از قرآن سعی دارد هم گمراهی را از آتش جهنم برهاند و هم پوئن مثبتی در پرونده آن دنیای خود از طریق ثواب دست و پا کند.
با اینکه بارها غیر مستقیم به او گفتم عینیات و ذهنیات من سالها پیش قاطی شده و کار از کار من یکی گذشته و طبقه هشتم جهنم دقیقا برای کفر گویانی چون من در دویست سال اخیر احداث گشته به خرجش نرفت و بالا خره تصمیم گرفتم در یک نامه حقیقت را با او در میان بگذارم.
بعد از اتمام نامه به مصداق معروف کسی که به جهنم میرود نمیخواهد تنها باشد تصمیم به انتشار آن گرفتم تا در صورت واقعی بودن دوزخ تنها نباشم و با همفکرانم بسوزم.
“نعمت الله جان با درود و ارادت و سپاس از مهر تو برای راهنمایی مخلص به راه راست (صراط المستقیم)، دیر زمانیست که در اثر سر کشیدنهای کجکاوانه و سر در آوردن از راههای دیگر، پایه و بنیان اعتقادات مذهبی فدوی روز به روز -از شما به دور- سست تر و کم بنیه تر گردید تا بدانجا که حتا شنیدن و تکرار داستانهای اراتیک یوسف و زلیخا و حدایث مربوط به عایشه نو جوان و به تمکین در آوردن همسر بلال حبشی نه تنها در استواری قد و قامت باورهای دینی حقیر اثری نگذاشت بلکه -باز از شما به دور- روز به روز بر خمیدگی و پژمردگی همان باورها همی افزود.
اینک من ماندهام و نا باوری آن همه باورهای حال بی یاور. نه دیگر نفس حوریان بهشتی (کا مثال لوألوأ المکنون) در من سازگار ماند و نه اشتیاقی به شیرینی مزه ساندیستهای عسل دار پردیس ماندگار. اینک من هستم و خمیدگی، آری پژمردگی و همچنان که میرود و رفت به زودی پوسیدگی! نعمت الله جان دستم به دامانت اگر داری چارهای به غیر از آیات قرآنی در یابم که باز در عجب ماندم که: که این خورشید و ماه بیافرید،حکمت گردش ستارگان کدام است، و از بهر چه به یکی اذن دخول دادند و دوی دیگر بعد آن همه آورد و برد به کرّات براندند؟ جبر بود یا اختیار؟ سرنوشتم نبشته بود ویا رندی از سر آنرا نوشت؟ آیا قادر متعال برای تمییز درست کار و نابکار با افکار مقدس و آفرینندهشان چارهای شایسته تر از ٔپل صراط نیافتندی؟ از چه رو “ابو لهب” افرینندی تا بعدها دستانش بریده دارندی؟ به کدامین دلیل “زندیق” پدید اورندی تا به زمانی دیگر از آنجایش بیاویزندی؟ در هضم منطقت درماندهام که در اینجا آن نکنم که تو نخواهی که آنجا آن کنم که خود بخواهم؟! نعمت الله جان انصاف بده که وجود باریتعالی سر کاریست رفیق! قرآنش با آنکه در جوانی خوانده بودم و هیچ نیافته بودم دوباره خواندم و این بار خفقانم آورد، ما که با این کمالات هیچ نفهمیدیم! پر بود از اشاراتی برای آنها که میفهمند و اولی الابصار و یا چشم داران، ندانستم تکلیف نابینایان و یا کوردلانی چون مخلص که به دینسان آفریده شدیم چیست؟ و باقی مبالغی خط و نشان کشیدن و تهدید به چنین و چنان و ترساندن از آتش دوزخ و شکنجه هایی که در اکثر ممالک مترقی، در حال توسعه و عقب مانده هم اکنون فراهم است! اگر گفتاری آسمانی بودی از چه رو در غار آمدی؟ چرا کس نفرستادی که بیرون بخواندش؟
( صدای بیرون غار: ممد؟ ممد؟ از غار بیا بیرون کارت دارم، میخوام یه چیزی بهت بگم.
صدای درون غار: نه همین جأ خوبه، صدات میاد، بگو.
صدای بیرون غار: آخه مرد حسابی تو تاریکی نشستی که چی بشه؟ گیر عجب بیسوادی افتادیم امروز ها! یه سر پا بیا بیرون کارت دارم نمیخورمت که؟ عجب گرفتار شدیم امروز ها؟ قبل از آمدن به ذات مقدس هستی بخش عرض کردم که هزار سال قبل که مأمور توجیه زرتشت بودم مگر از این خطه کورش خیز انسان پرور متنفر از دروغ چه ضرری دیدی که نقشه یاب را روی شبه جزیره عربستان میزون کردی؟ پروردگارا نقشه یابت نم کشیده یا ما رو گرفتی؟ ندای مبارک الهی آمد که جبرأییل، فرشتهای و مدفوع هم نداری که بگم گوه زیادی نخور ولی تو را چه به کارهای الهی و خداوندی؟ اگر یک دفعه دیگه کوچکترین دخالتی در کارهای ما بکنی میدم شیطان ببرتت دوزخ و نیمسوز بکنه به هرچه نابدترت! پر بزن و هر چه زودتر به زمین فرود آ.
صدای درون غار: حالا دستم بنده برو فردا بیا.
صدای بیرون غار: عزیز جان بیا بیرون، ضدّ حال نزن، بیا بیرون خودت بشنو به صورت وحی هستش، ما که بچه ایل و اسممون جبرأییل تا حالا چهار بار وضوم باطل شده میترسم تو هم بی وضو بشی! تو این صحرای بی آب و علف هم که اگر آب گیر میومد که نوه ات شهید نمیشد.
صدای درون غار: چی داری میگی حسین دودول طلای من؟ شهادت؟ اومدم.
جبرأییل: چه خاکی ببخشید چه تربتی تو سر مبارکت میریختی اون تو؟ چرا جلوی عبات برآمده؟ مگر ابو طالب جوون مرگ شده بهت نگفته بود هروقت حشری شدی تسبیح بندازی و لاه اله الا الله بگی؟
ممد: قرآن که هنوز نازل نشده عوضی، تو هم قاطی کردی ها! بگو ببینم جریان نوه من چیست و چه خوابی برای عزیز دل من دیدهاید
جبرأییل: ممّدی میبخشی از بس تو زمانهای مختلف بودهام، از نظر زمانی قاطی کردم، نمیدونم بچه این یکی رو سر بزنگاه از زیر چاقوی قربانی در آوردم و اون یکی رو برای بار یازدهم به هالیوودبردم که عملا ببینه دریا را چجوری باید شکافت، موسی جان حواست را جمع کن اینجای عصا را فشار میدی دریا باز میشه و اینجا را فشار میدی دریا به هم میاد. بالاخره هم خراب کاری کرد و نصف بیشتره آل اسرائیل غرق شدند. حالا چون ایشون جزو پیغمبران اولی العزم هستند، کسی صداشو در نمیاره ولی در بعد تاریخی و خداییش هولوکاست اصلی اون بود. به جان ممد که نمیخوام دنیا بدون وجودش باشه تنها زمانی که ما حالی کردیم سر تولد عیسی بود که اونم هنوز دارم چوبشو با خون دل میخورم و یک بار نشده به عنوان یک پدر بچه مو بغل کنم! حالا بیا ببین خانم چه دم و دستگاهی به هم زده و چه برو بیأئئ پیدا کرده! هر کی با ما خوابید مقدس شد به جان ممد! این از وضع من ، اون اصرافیل فلک زده را بگو که از بس توی صور دمید ۱۵ دفعه بواسیر عمل کرده و هنوز یک جأ نمیتونه بشینه. شکایت هم که میکنی میگه من از روح خودم تو انسان دمیده ام، مثل اینکه تو روح ما گوزیده اند! کارمون شده تحویل پیامهای مقدس به یک عده معدود بنی آدم یعنی حدود ۱۲۴۰۰۰ تا، اون هم پیامهای بکلّی سری که وضو محاله!!
نگران نوه ات هم نباش ولی جلوی این عربهای جاهل هم شامورتی بازی در نیار که انگشتت را بذاری تو دهانش بمکه، به بچه شیر شتر بده پروار بشه بعدا قراره دسته مسته و علم و کتل راه بندازیم.)
نعمت الله جان چرا پیام خود بر آسمان ننوشت که همگان بینند و باور آورند؟ مگر هالیوود بود که برای بازار یابی احتیاج به واسطه(ص) داشتی؟ آن هم از آن واسطهها که به ناموس همگان از خودی و غیر خودی چشمها داشتی و تذکرهها در باب ذکر و دبل و استغفرالله آداب بز نمأیی آوردی و در عین حال پندم دادی که تو دست از زیر شلواری به در آر تا در او نور معرفت بینی! نمیدانم نور معرفت در دستانم و یا به زیر تنبانم؟
نعمت الله جان به همون خدایی که تو اعتقاد داری و من ندارم، قسم به دوستیمون که هر دو پر بها دانیم نمیخوام بهشتو از دستت در بیارم ولی نمیخواهم هم که تو باعث بشی برای ابد با یک عده خر مقدس بادمجون دور بشقاب چین مجیز گوی برای ابدیت دمخور بشم همین دنیا بس بود و به اندازه کافی آواره مون کرد.