در جوانی دیده در راه غریبی آشنا بودم
که شاید مژدۀ بیداریِ یک بامداد پرنیانی آورد از راه
همره روییدن یکصد گل امید.
سالَم از پنجاه و اندی درگذشت و دیده اما همچنان در انتظار تکسواری کو خبر از آشنایی آورد پیوسته در راه است:
مژدۀ باران؛ تکصدای نی ز کوهستان؛ آرزوهای شکفته در خزان عمر.
می رسد از راه آیا آن رسولی کز نفسهایش گل امید می خندد به آسانی؟
سرسرا و بارگاهش در کدام اقلیم خوشبخت است؟
این شب گستاخ آیا دامن از این مزرع و کهسار خواهد چید؟
آسمان را عرصه ای گستردتر از حوزۀ اندیشه خواهم یافت؟
جوانی پیر در من زاده است آیا؟
و یا پیر جوانی می دهد آواز یک آغاز؟
یا که هزیانی ز خاطر برده ام مفهوم هر آغاز و هر انجام؟
سالم : سن و سال من
سیزدهم آبان ماه 1389
اتاوا