غم مخور دوران بی پولی به پایان می رسد
دارد این یارانه ها استان به استان می رسد
مبلغش هر چند فعلاً قابل برداشت نیست
موسم برداشت حتماً تا زمستان می رسد
در حساب بانكی ات عمری اگر پولی نبود
بعد از این یك پول یامفتی فراوان می رسد
چند سالی مایه داران حال می كردند و حال
نوبت حالیدن یارانه داران می رسد
شهر، كلاً شور و حال دیگری بگرفته است
بانگ بوق و سوت و كف از هر خیابان می رسد
آن یكی با ساز، رنگ گلپری جون می زند
این یكی با دنبكش، بابا كرم خوان می رسد
عمه صغرا پشت گوشی قهقهه سر داده است
شوهرش هم با كباب و نان و ریحان می رسد
مش رجب، آن گوشه هی یكریز بشكن می زند
خاله طوبا هم كمر جنبان و رقصان می رسد
تا كه بابام این خبر را در جراید خواند گفت:
خب خدا را شكر پول كفش و تنبان می رسد
مادرم هم خندهی جانانه ای فرمود و گفت:
پول شال و عینك و یك جفت دندان می رسد
بی بی از آن سو كمی تا قسمتی فریاد زد:
خرج استخر و سونام، ای جانمی جان می رسد
خان عمو با كیسه و زنبیل و ساكش رفته بانك
تا بگیرد آنچه را فعلاً به ایشان می رسد
اصغری در پای منقل، بود سرگرم حساب
تا ببیند پول چندین لول، الآن می رسد
خاله آزیتا كه یادش رفته فرمی پر كند
طفكی از دور با چشمان گریان می رسد
مصطفی مشایخی