خری در میقات – بخش دوم، مکه مکرّمه

پرواز کوتاه و راحت بود، و هتل شیک و تمیز. شام ساده‌ای خوردیم و پس از گشت مختصری و چند تلفن به ایران، خواب خوش به سراغم آمد. این بود تا ساعت چهار صبح، که تلفن با صدای گوشخراشی به زنگ افتاد، و من مادر مرده مثل ترقه از جا پریدم. آنطرف خط، صوت دلنشین مش رجب راننده کاروان بود که میفرمودند، “عجلو به صلوات – وقت نماز صبح است، حاج آقا!” اگر چه روز بعد انعام رجب رسید تا شماره مرا به لحاظ پزشکی‌ ندیده بگیرد، اما احتیاطا هر شب سیم تلفن را می‌‌کشیدم.

آنها که کعبه را فقط تو تلویزیون دیده اند، فکر می‌‌کنند که علی‌ آباد هم شهری است! مکعبی است محقّر، ده متر در ده متر، که بتکده اعراب بدوی بوده و منجمله، بزرگ بتی داشت بنام “الله”. خدا پدر پول نفت و معماران ایتالیایی را بیامرزد، که لااقل صحن و اطراف “خانه خدا” را تر و تمیز کرده اند.

هفت بار باید دور حرم طواف می‌‌کردیم که خدا وکیلی، لااقل چهار دور چرخیدیم! آرام آرام میرفتم و مادر زن جان هم آنچنان مسحور و مدهوش بود، که سر از پا و هفت از چهار نمی‌‌شناخت! بیشتر مایل بود که مثل بقیه شیعیان، نزدیک شویم بلکه ایشان هم بتوانند دستی‌ به پرده سیاه زمختی که کعبه را پوشانده بود، یا به ارکان چهار گانه آن، و البته سنگ سیاه (حجر الاسود که شبیه سکس خانم هاست) برساند. اما دیدیم که هوا بشدت پس است – چون شرطه‌های عرب با شلاق ایستاده بودند و هر شیعه نادان را که به قصد مالش رکنی، نوازش پرده‌ای و یا بوسیدن سنگی‌ نزدیک میشد، آنچنان با شلاق می‌‌نواختند که صدای “آخ و اوخ” با لهجه شیرین فارسی، مرتب به آسمان میرفت! ظاهرا، اعراب آن رفتار عاشقانه را “بت پرستانه” می‌‌دانستند و از علاقه مفرط شیعیان به مالیدن و بوسیدن و سابیدن، بی‌ خبر بودند.

بعد از نماز و ناهار و خواب عصرانه، حاج آقا فرمودند که یک بیک خدمت برسیم تا ایشان قرائت نمازمان را بشنوند و تصحیح بفرمایند. این امتحان مهم از آن جهت که، قرار بود فردایش در محلی مقدس و وقتی‌ مقتضی، دو رکعت نماز به کمر بزنیم، که هر رکعتش به اندازه هفتاد سال عبادت ثواب داشت … نه فقط برای خودمان، بلکه از جهت هفت جدّ قبل و هفت پشت بعد مان! حتی منهم نمی‌توانستم به چنین “نیایش پر بازده ای” نه‌ بگویم.

ولی‌ مادر زن جان گریه کنان از نزد حاج آقا آمد که، “ایشون می‌ گوید قرائتم خرابه و نمازم باطل می‌‌شه!” خدمت رسیدم و معلوم شد که خود حاج آقا حاضرند که قبول زحمت کنند. قرار شد چهار رکعت برای خانم بزرگ و بنده به “قرائت صحیح” بخوانند و ده تا اسکناس هزار تومانی هم برای امور مسلمین تقبل فرمایند! حساب کردم که برای فامیل عریض و طویل ما، در می‌‌آمد به عبارت پنج تومن به ازای هر سال عبادت … خدا بده برکت!

به حکایت تورات، ابراهیم و همسرش سارا برای هفتاد سال بچه دار نشدند. اما داش ابی یه شب که رفت سراغ کنیز سیاه پوستشون (هاجر)، صاحب آقا اسماعیل شد. سارا خانم هشتاد و دو ساله هم ناگهان به غیرت افتاد و سال بعدش یه پسر کاکل زری زایید! بعد هم مثل هر زن حسود و وظیفه شناسی‌، سارا خانم کشتیار ابی جان شد که اون “حرومزاده دورگه” و مادر نابکارش رو بیرون کنه! بقیه داستان هاجر و اسماعیل، تشنگی و سراب، صفا و مروه … مال اعراب مسلمونه، که اسماعیل رو پدر جدّ مشترک خودشون به حساب می‌‌آرند.

بنده فکر می‌‌کردم که مسیر صفا و مروه لابد چند کیلومتره که اون زن و بچه تشنه و بیچاره، عقب و جلو می‌رفتند. اما صد متری بیشتر نیست و تازه سنگفرش ایتالیایی و سقف خنکی هم داره. خط چپ و راست برای پیادگان بود و ما چرخ بدستان از خط وسط می‌رفتیم. می‌‌توانست راحت باشد و بی‌ اشکال، اما مشتی کارگر عرب و سیاه که به یک دلار ملت را روی چرخ می‌‌گذاشتند و می‌‌بردند، آنرا تبدیل به مسابقه ارابه رانی‌ در فیلم “بن هور” کرده بودند. لحظه‌ای که حواست پرت میشد، یا از بغل به پک و پهلویت می‌‌زدند، و یا از عقب چلاقت می‌‌کردند. پشت سرت را هم حق نداری که نگاه کنی، چون سعی‌ ات باطل می‌‌شود و باید از اول آغاز کنی‌!

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!