آتشی جز نفس روشن جانانم نیست
هنری جز گنه مرغ غزلخوانم نیست
گرمی و شور سخن از غم ایران من است
بی سبب خاطرۀ خاک خراسانم نیست
بس غزلگو به جهان آمده است اما کس
جفت پیمانه کش حافظ قرآنم نیست
ای بس از حال پریشان عقلا نالیدند
حالی آشفته تر از زلف پریشانم نیست
با چنین گلبن زیبا که به منزل دارم
دگر هرگز هوس باغ و گلستانم نیست
تا غنی گشته ام از مسکنت مهر حبیب
فرصت بندگی شحنۀ خاقانم نیست
تا دل زیرک دوران ز کفم آسان شد
دیگرم جای خوشی و تن آسانم نیست
هر که فهمی نکند از غم هجران چهری
در خور خرمی منطق عرفانم نیست
دوم آذرماه 1389
اتاوا