سالن آمفی تئاتر کم نور کم نور کم نور بود. انگار در سالن به این بزرگی، فقط یک شمع روشن کرده بودند.
بااینهمه دو چیز در این نور ضعیف قابل تشخیص بود: یکی اینکه سخنران -پروفسور اِچ میم – یک فرد کاملا طاس، کوتاه قد، با یک پاپیون زرد پشت کرسی خطابه ایستاده بود و دیگر اینکه حضار- اقلاً حضارردیفهای جلو تر- از زّن و مرد گرفته – کت و شلوارهای متحد الشکل احمقانه پوشیده بودند(منظور از کت و شلوار احمقانه، کت و شلواری است که آدمهای احمق میپوشند).
گویی این سخنرانی برای یک فرقه زیرزمینی و ماورأ الطبیعی ترتیب داده شده بود. کسی راجع به آنها چیزی نمیدانست، حتی من که راوی این داستان هستم هم اطلاعات محدودی دارم.البته این را میدانم که موضوع سخنرانی عبارت بود از ” مروری بر تاریخچه و پیدایش جنبش عجیب نویسی”.
تب عجیب – نویسی به ظّن قوی نگارنده، به شکلی غیر منتظره و فراگیر دوباره احیأ شده بود و مردم این جنبش را بعد از قرون متمادی باز – کشف میکردند. به عبارت دیگر آن رادوباره کشف و تجربه میکردند.
پروفسور اِچ میم صدایی صاف کرد و خیلی شمرده خطابه اش را که چندان ربطی به جنبش عجیب- نویسی نداشت و بیشتربه حاشیه پردازی می مانست این چنین آغاز کرد:”دوستان از اینکه این فرصت را به من داده اند که نظر خودم را راجع به این موضوع بیان کنم سپاسگذارم. امید است آنچه میگویم نظر شما را جلب کند.البته هدف من جلب رضایت شما نیست و من آنچه را که احساس میکنم باید بگویم میگویم، ولی اگر این نظر، نظر شما را نیز جلب کرد، خوب چه بهتر..!”
سپس پروفسور مکثی کرد و البته این مکث قدری طولانی شد، در حالیکه به جایی زل زده بود سرفهٔ کوچکی کرد و سرش را خاراند، گویی دچار سکته مغزی خفیفی شده یا رشته کلام از دستش خارج شده بود. بعد چشمانش را خون سرخی فرا گرفت و سرش به آرامی شروع کرد به چرخیدن به سمت پشت سرش و وقتی ۱۸۰ درجه چرخش کامل شد، از چرخش باز ایستاد، درست مثل ” لیندا بلر” در فیلم “جن گیر”. طوری که کسی قادر به دیدن صورت پروفسور نبود، بلکه پس کله بی موی او چون صورتی محو و بی اعضا درمقابل میکرفون قرار گرفته بود. گردنش همچون گردن چروکیده و سرخ بوقلمون به هم پیچیده بود. دقیقا ۴۵ دقیقه بدون اینکه پروفسور و حاضرین کلامی به زبان آورند، به این شکل ظاهراً ناهنجار گذشت.
سپس سر پروفسور به حالت عادی باز گشت و چشمانش از خونسرخی به حالت معمول گرایید. پاپیونش کج شده بود و دهانش به کف نشسته بود.بعد با لحنی خسته گفت:”..من در این جا بحثم را پایان میدهم، حال اگر سؤالی دارید مطرح بفرمائید تا پاسخگو باشم. گویا برای پاسخگویی فقط ۱۵ دقیقه وقت داریم، پس لطفا سؤالات فشرده و بی حاشیه باشد”.
حضار کف مرتب و ممتدی زدند وسپس در میان فضای کدر و نیمه تاریک میتوانستی دست افراشته یکی از حضار را درردیف سوم ببینی. موجودی به آرامی برخاست و با صدایی که در فضای حجیم محیط به سختی قابل شنیدن بود گفت”ممنون، استاد از اطلاعت گرانقدری که مطرح کردید! به نظرمن..”آنگاه دستش را به صورتش برد و بعد از قدری ور رفتن با چشم چپش آنرا از حدقه در آوارد و روی کف دستش نهاد. حدقه با رگها و پیها و خونهای دلمه شده و جوارح متصل به آن تمام کف دست مرد را پوشانده بود و چون ژلهای میلرزید. خون و مایعات لزج از لای انگشتان مرد به پایین جاری بود. مرد هیچ نمیگفت و حضار و سخنران نیز خاموش بودند. حدقه چشم بر کف دست مرد چون قلبی میتپید و گودی سیاهی چون ” بلک هول” بر کهکشان چهره مرد نقش بسته بود. دقایقی به این منوال گذشت و سپس مرد در جای خود نشست و حدقه را در گودی چشم بار دیگر جای نهاد. رشتههای خون از اطراف چشم وی همچنان به پایین میلغزید، ولی چشم به شکل غریبی در جای خود استوار مینمود.
پروفسور اِچ میم در پاسخ گفت:”ممنون!” سپس قدری درنگ کرد و نفس عمیقی بیرون داد و آنگاه انگشتش را وبعد کل دستش را تا مچ در حلقش فرو کرد و با چشمانی پر از اشک شروع به عق زدنهای متوالی نمود
.در میانه این رفتار پاسخ گونه عجیب، زنی بی مقدمه برخاست و گیسوانش را از سمت راست سرش آنچنان کشید که از سرش کنده شدند و تقارن موهایش با اینکار ازبین رفت. موهایش را در دست به شکل نامفهومی تکان میداد بی آنکه کلامی به زبان آورد. مردی دیگر بلند شد و ناخنهایش را چون کف گرگی بر چهره خود نهاد و به آرامی خراشید. پروفسور دستان اش را با ناخنهایی تیز و بلند تکان میداد و همه را به آرامش فرا میخواند. جمعی دیگر برخاستند و هر یک با حرکتی خود آزارانه و ظاهراً مخوف، ولی در عین حال خاموش و بیصدا در گیر “بحث” با یکدیگر میشوند. ولولهای در میان جمع کت و شلوار پوش در گرفته است. پروفسور که از ادامه و مدیریت مباحثه ناتوان مانده، کرسی خطابه را ترک میکند.
من- راوی داستان- قادر به ادامه تشریح این مجادله جنون آمیز و دق آورنیستم. تنها میتوانم اذعان کنم این جنبش عجیب نویسی، شور و هیجان وصف ناپذیری درجامعه موجودات کت و شلوار پوش به پا کرده است.
پایان