در پهنه ی زمان
مستانه می دود
پای بر زمین می کوبد
شیهه بر می افرازد
در جاده ی عمر
مرا میجوید
وای بر من
ای وای بر من
که شب سنگین است
سنگین است این طاقت
سنگین است این فکر
ترسم که ترک بر اندازد
زانو هایم را
فرصت گامهایم را
شب بر من سنگین است
گفتم ای دل برو رامش کن
آرامش کن
تیمارش کن
برو زین کن
اسب بیتاب فرصت را
ورنه ای دل
خاک خرده
باشی گوش
سرتاسر از سمضربه های نبضش
در فراسوهای جانت
که کوتاه و
کوتاهتر