در سرزمینی می شود فیلم “اخراجی ها” را ساخت که فیلمساز خوبی را که چند فیلم ساخته، کم و بیش وارد است، چند جایزه بین المللی برده و… دستگیر می کنند، ممنوع الکار و ممنوع الخروج می کنند و… در عوض به یک قداره بند عربده کش خالی بند، کلی سرمایه می دهند، همه ی اختیارات و امکانات را در اختیارش می گذارند تا فیلم بسازد، و با تمام توان در روزنامه و رسانه ی ملی برای کسی هورا می کشند که با چماق شروع کرد، از “فقر و فحشاء” گذشت و به “اخراجی ها” رسید. در سرزمینی که “استخوان را پیش خر می ریزند و علف را پیش سگ” (بخاطر استفاده از این ضرب المثل، از انجمن حمایت حیوانات و کلیه ی ایراد بگیران و “معترضین” حرفه ای، معذرت می خواهم).
در سرزمینی می شود “اخراجی ها” ساخت که برخی از هنرمندان و بازیگرانش وقتی از امکانات محروم اند و کسی سراغشان نمی رود، “مردمی” می شوند و حاضر نیستند “خودفروشی” کنند و در فیلم یا تیاتری بازی نمی کنند که مورد تاییدشان نیست و… از خانم “فرزانه ی تاییدی” بخاطر بازی در فیلم “بخاطر دخترم، هرگز” انتقاد می کنند و در مصاحبه شان می گویند؛ هر سناریویی را قبول نمی کنند، “انتخاب” دارند و با هر ننه قمری که اسم خودش را کارگردان بگذارد کار نخواهند کرد (از وکیل مدافع “ننه قمر” معذرت می خواهم)، اما چند میلیون که به آنها بدهی، حاضرند در هر فیلمی بازی کنند، و توجیهشان این است که؛ “کار من بازیگری ست”. مثل خیلی های دیگر عقاید و ارزش هایشان به مصلحت روز، جابجا می شود، و حتی ممکن است در فیلم یا تیاتری خودشان را هم مسخره کنند و به حساب “انتقاد از خود” و دموکرات منشی بگذارند!
در سرزمینی می شود “اخراجی ها” ساخت که دوست پسر یک خانم بازیگر، وقتی دختر با تمام وجودش با او عشق بازی می کند، از صحنه فیلم می گیرد، فیلم را بصورت سی دی پخش می کند، پنج میلیون نفر هم یکی چهار پنج هزار تومان می دهند، سی دی را از بازار سیاه می خرند و خودشان و دوستان و آشنایانشان چندین بار تماشا می کنند، و شریک جرم آن جوان می شوند و بعد … نزد دوست و آشنا عمل آن جوان را تقبیح می کنند و قسم می خورند که اگر یک میلیون هم به آنها بدهند، حاضر نیستند این فیلم بی ناموسی و “ضد زن” را تماشا کنند! جایی که واعظان بر منبر و محراب، جلوه می فروشند و در خلوت “آن کار دیگر” می کنند. (از مدافعین حقوق “آن جوان” و تمام کسانی که با نام مستعار از حقوق “واعظان” و “خلوتیان” و طرفداران “آن کار دیگر” و خیلی کارهای دیگر، دفاع می کنند… و از جانب حافظ هم، معذرت می خواهم).
در سرزمینی می شود “اخراجی ها” ساخت که رژیمش در مقابل احساسات تند مردم، کارها را “با قرم قرم” به نتیجه ی دلخواه می رساند. مثلن در حالی که مدافعان آزادی در داخل و خارج برای خانم سکینه ی آشتیانی محکوم به سنگسار، یقه می درانند(از حامیان حقوق “یقه” صمیمانه معذرت می خواهم) رژیم هفته ای یک بار این خانم بی دفاع را به تله ویزیون می آورد تا در حالی که اشک می ریزد، باعترافد که با چند نفر (نه یک نفر) رابطه ی “نامشروع” داشته، و چطور چاقو را در شکم شوهرش کرده و شش دور چرخانده، و اصلن “سبز” است، “برانداز” است، مزدور اسرائیل است و چه و چه، و استدعا دارد او را شصت و پنج بار سنگسار کنند… این اعترافات نمایشی چنان با فلفل و نمک و ادویه از شبکه های سراسری و ماهواره ای پخش می شود که حتی بینندگان مقیم خارج هم به صرافت نمی افتند بپرسند؛ آخر یک نفر که نمی تواند بغل خودش بخوابد. در این باصطلاح عمل “زنا”، طرف دیگری هم باید باشد که هیچ جا نه اسمی از او هست و نه رسمی، انگاری در همان رختخواب و زیر “لحاف ملا” آب شده! در مدتی که این “سه ریال” تله ویزیونی “اعترافات خانم آشتیانی” پخش می شود، رژیم 57 نفر دیگر را (جمع آمار رسمی با تایید مسوولین دادگستری جمهوری) به جرم قاچاق و دزدی و جاکشی و اغتشاش و (اعمالی که دست اندرکاران رژیم، هر روز مرتکب می شوند) یا به جرم همکاری با مجاهدین و سلطنت طلبان و غیره اعدام می کند. سه ریال و مصاحبه ی مسوولین “حقوق بشر” رژیم که قطع می شود، دفاع از آزادی هم فراموش می شود! حالا دو ماه است معلوم نیست بر سر خانم سکینه ی آشتیانی چه آمده. چه بسا که در مدتی که ما سرگرم خرید نوروزی و تبریک و دید و بازدید بوده ایم، و برای خانم الیزابت تایلور فاتحه می خوانده ایم، خانم آشتیانی هم شش بار سنگسار شده باشد.
باری، در مقابل احساسات آتشین برخی “سبز”ها که اگر مویی از سر کروبی یا موسوی کم شود، “ایران قیامت می شود” و غیره … سران رژیم اول می گویند “سران فتنه” ضد انقلاب اند، ماه بعد می گویند خرابکار اند، ماه بعد می گویند ناآگاهانه گول دشمن را خورده اند، ماه بعد می گویند پرونده شان تکمیل شده، ماه بعد؛ به زودی دستگیر می شوند، ماه بعد؛ پرونده شان سنگین شده، ماه بعد؛ محارب اند، ماه بعد در پارلمان رژیم، عین وسط سبزه میدان به رهبری “الله کرم”، شعار مرگ بر کروبی، مرگ بر موسوی، مرگ بر… سر می دهند و در حالی که ظاهرن هم دادگستری هست و هم قوه ی قضائیه و هم “رهبر” و “چیز”های دیگر… نمایندگان در نقش دادستان، تقاضای اعدام “سران فتنه” را می کنند، هر روز و هر شب هم یک عده “لباس شخصی” مجهز به همه ی وسایل “نظامی” از قبیل باتون و بمب آتش زا و کارد و چماق و هفت تیر و غیره، جلوی خانه ی “سران فتنه” تظاهرات می کنند، فحش ناموسی می دهند و پلیس مدافع “مردمسالاری دینی” که مشغول اعدام “اغتشاش گران” است، کاری به کار “اینها” ندارد و “رهبر” هم دلسوزانه سفارش می کند؛ این جوانان عزیز و مومن، لطفن فحش ندهند، خوب نیست، و غیره(خدا نکند یک جوان “غیر مومن” غیر “ذوب در ولایت” فحش که نه، فقط کمی حرف بزند!). ماه بعد خانه ی “سران فتنه” محاصره می شود؛ ماه بعد کوچه و خیابانشان را گل می گیرند، ماه بعد، چراغ های خانه شان را یکی یکی روشن می کنند، یعنی که آقایان و همسرانشان دستگیر نشده اند، هفته ی بعد فرزندانشان را در خانه هایی “دیگر” به دیدار پدر و مادر می برند و چند روز بعد در میان بهت همه، فرزندان “سران فتنه” که تا دیروز نگران سلامتی پدر و مادر گمشده شان بودند، اعلام می کنند که پدر و مادرشان “به شدت” سالم اند. در تمام این مدت، یک قداره بند به کمک عوامل حرفه ای و غیر حرفه ای و به یاری “بیت المال”، یک فیلم کمدی می سازد و “سران فتنه” را مسخره می کند. بازیگران “مردمی” هم در نقش کروبی و موسوی، سنگ تمام می گذارند، پنج میلیون نفر هم فیلم را تماشا می کنند، می خندند و.. اما به خانه که می روند، به رژیم و کارگردان “اخراجی ها” فحش می دهند و ادعا می کنند اگر ده میلیون هم به آنها بدهند، به تماشای “اخراجی ها” نخواهند رفت و… تا چند روز دیگر سی دی فیلم “اخراجی ها 3” در لوس آنجلس تکثیر می شود و رکورد فروش آخرین سی دی مایکل جکسون را می شکند! یک ضرب المثل آخوندی می گوید؛ “با آدم قرمساق نشنیده، با قرم قرم شروع کن!” (از طرفداران حقوق بشر بخاطر استفاده از این ضرب المثل قدیمی جدن معذرت می خواهم). و به زودی “سران فتنه” در یک برنامه ی “اعتراف تله ویزیونی” خواهند گفت که “اشتباه” کرده اند، “فریب دشمن” را خورده اند، و از سپور محله که یک کاپشن دست دوم آمریکایی به تن داشته، یک نخ سیگار تعارف گرفته اند و… هیچ جای ایران و خارج از ایران هم “قیامت” که سهل است، آب از آب تکان نمی خورد!
در سرزمینی می شود فیلم “اخراجی ها” ساخت که در هر کاری معمولن دو گروه شرکت دارند؛ گروهی که اسم و رسمشان، راست یا دروغ، اعلام می شود، و گروهی که از پشت پرده و بصورت ناشناس همکاری دارند. مثلن در ساختن فیلم اخراجی ها عده ای که نامشان در تیتراژ فیلم آمده، به هیچ صورت نمی شده نامشان را مخفی نگه داشت یا نام “مستعار” برایشان بکار برد. وقتی هم از آنها بپرسی خوب، چرا در این فیلم بازی کردی؟ یک میلیون توجیه دارند؛ تو مطمئنی ده نمکی در قضیه ی خوابگاه دانشجویان یا قضایای مشابه شرکت داشته؟ سند داری؟ اتفاقن اگر این آدم را از نزدیک ببینی، چقدر مهربان است، چقدر با شعور است، چقدر فیلم سرش می شود…برایش “در” آورده اند، مگر کروبی فلان نکرد، مگر موسوی بهمان نکرد، مگر … اصلن چه فرق می کند… شاید هم نه پول حسابی گرفته باشند، نه وعده و وعیدی، نه ترس از رژیم و.. بلکه عشق “مالیدن خود به قدرت” بوده اند، یا دلایلی از این هم سخیف تر. مگر خانم ها و آقایان مقیم نیویورک یا واشنگتن نیستند که در مهمانی های آقای مشائی شرکت می کنند، یا “مقیم”های دیگر که بظاهر از دست رژیم فرار کرده اند اما با یک بلیت مجانی و خرج سفر (به همین ارزانی) در سمینار مشائی در تهران شرکت می کنند و سعی دارند اسم و رسمشان هم مخفی بماند…
اما گروه دوم که در ساختن “اخراجی ها” یا هر عمل مشابه، رژیم را یاری می کنند، حرفه ای هایی هستند که از نوشتن داستان و سناریو و دیالوگ گرفته تا امورات فنی و مونتاژ و غیره، همه جا حضور داشته اند اما نامشان فاش نمی شود چرا که هم رژیم به آنها (در پشت پرده) نیاز دارد و هم خود این افراد به هر رژیمی نیاز دارند! ما یک قطار “شخصیت” داریم که در طول تاریخ آن فرهنگ، هم شریک دزد بوده اند و هم رفیق قافله.(از مدافعان حقوق “دزد” و “شریک” و “قافله” و “غیره” پوزش می خواهم). این “پنهان کاری” تا آنجا کشیده شده که برخی از مخالفین جمهوری حتی وقتی مقیم خارج از کشور اند، برای دفاع از حقوق زن و حقوق بشر و بقیه ی “حقوق”ها هم از اسم مستعار یا “تخلص” استفاده می کنند! لابد از ترس رژیم های اسلامی آلمان، فرانسه، انگلیس، آمریکا و غیره!
در سرزمینی می شود فیلم “اخراجی ها” ساخت که رژیمش آنقدر حقیر و مضمحل شده که تمام امکانات رسانه ای اش را بسیج کرده تا به چهار جوان وبلاگ نویس نشان دهد برخلاف ادعای آنها، “اخراجی ها” بیشتر از “جدایی نادر و سیمین” فروش کرده! اما یک روزنامه نگار، دلسوزانه به چنین رژیمی سفارش می کند که بهتر است زندانی های سیاسی را آزاد کند و با مخالفین به مسامحه رفتار کند. لابد مشکل مردم با رژیم همین چیزهاست! یا یک آقای دکتر مسلمان مدعی می شود که دست آقای خامنه ای در مسایل مالی پاک است! انگار که بگوییم صدام حسین هیچ وقت دو تومان پول خرد در جیبش نداشت! البته آقای دکتر نگفته کدام دست “رهبر” پاک است! و یک “طناز” می نویسد خوشحال باشیم که ده نمکی چماق را زمین گذاشته و دوربین به دست گرفته. لابد اگر آقایان سعید مرتضوی، محسنی اژه ای، حسینیان، طائب، فلاحیان، الله کرم، ذوالقدر، احمدی نژاد و… حتی آقای رفسنجانی هم به خرج “بیت المال” یک “سه گانه”ی کمدی بسازند و مطالبات مردم را مسخره کنند، و جوایز جشنواره ی فیلم فرج را درو کنند، مشکل مردم با رژیم حل می شود. آخر جمهوری اسلامی هم به سبک مستعمره چی های سابق به سلاح “فرهنگ” متوسل شده و تازگی ها بجای رسانه ی “چماق”، از رسانه ی سینما استفاده می کند؛ “نگاه به دست خاله کن، مثل خاله غربیله کن” (با پوزش از طرفداران “مستعار” حقوق “خاله” و “غربیله” و “چماق” و غیره)، همان طور که جلادان و مزورین رژیم نظیر خلخالی، ریشهری، هاشمی و… یکی بعد از دیگری، جلد پشت جلد، “کتاب خاطرات” صادر می کنند تا “خاطرات منتظری” را ماستمالی کنند! باری جایی که “مشاطه”گران دیکتاتور در هر لباس و موقعیتی ظاهر می شوند، ساختن فیلم “اخراجی ها” کار مشکلی نیست! (از مدافعین حقوق “دزد” و “شریک” و “قافله” و “دکتر” و “مشاطه” و غیره صمیمانه معذرت می خواهم).
طبق آخرین ارقام پخش شده از سیمای جمهوری (همراه با گزارش تصویری صف طویل منتظران جلوی گیشه های 110 سینمای نمایش دهنده در سراسر کشور)، میزان فروش “اخراجی ها3” در آغاز هفته ی دوم به مرز سیصد میلیون تومان رسیده. طبق یک خبر موثق، تماشاگران “اخراجی ها” همان تماشاگران “جدایی نادر و سیمین” اند، یا بالعکس، باضافه ی دو میلیون بسیجی و دو میلیون سپاهی که به خرج رژیم و به سبک انتخابات 88، فیلم اخراجی ها را چهار بار در چهار سینمای مختلف، مجانی تماشا کرده اند (بالاخره بسیج و سپاه که فقط برای کتک زدن مردم نیست. در موقع استراحت به تفریح هم نیاز دارد، ندارد؟) و خانواده ی شهدا و یک میلیون نفر کارمندان “حفاظت” کل کشور و…که مجانی و با اتوبوس های مخصوص به تماشای فیلم “اخراجی ها” برده شده اند. برخی هاشان یواشکی “جدایی نادر و سیمین” را هم دیده اند!
در سرزمینی می شود “اخراجی ها” ساخت که اغلب آدم ها مثل قهرمان فیلم “فارنهایت 451” دو کار متضاد انجام می دهند که حتمن یکی ش مخفی ست؛ وظیفه شناس ترین مامور سوزاندن کتاب، پنهانی کتاب می خواند، یا بالعکس! “حسن خان اعتمادالدوله” که فرنگ رفته بود و زبان می دانست و یکی از نخبگان فاجار بود، روزها “روزنامه خوان” ناصرالدین شاه بود، و خود را “نوکر” شاه می دانست، از “ذکاوت ذاتی” شاه تعریف می کرد اما در خاطراتش طرفدار “تجدد” بود و ناصرالدین شاه را مسخره می کرد که؛ سال ها فرانسه خوانده اند اما یک جمله نمی توانند بگویند. پنهانی به “میرزا ملکم خان” ارادت داشت و در سمت ریاست “دارالترجمه” و “دارالتالیف” دانشمندان را به ترجمه و تالیف کلی کتاب علمی و ادبی تشویق می کرد اما خود اولین رییس رسمی سانسور تاریخ شاهنشاهی شد. در اغلب ما یک “حاجی آقا”ی هدایت هست که سخت سنتی و مذهبی ست اما به “مدرنیته و تجدد” تظاهر می کند! در سرزمینی می شود “اخراجی ها” ساخت و تا “اخراجی ها451” هم ادامه داد!
حکایت: در اواخر دهه ی هشتاد، یک شاعر فلسطینی مقیم مناطق اشغالی، برای دریافت یک جایزه و ایراد یک سخن رانی به لندن دعوت شد. در بازگشت در فرودگاه تل آویو، او را به خانه اش راه ندادند. به اروپا بازگشت اما در کشورهای دموکرات هم اجازه نیافت از فرودگاه، جلوتر برود! یک نویسنده ی دانمارکی مطلبی در شرح احوال این “شاعر مقیم فرودگاه ها” نوشت. پر تیراژترین روزنامه ی دانمارک (پولی تی کن) از چاپ مطلب خودداری کرد. برخی از روشنفکران و نویسندگان و هنرمندان دانمارکی روزنامه را تحریم کردند و در بیانیه ای نوشتند؛ ترجیح می دهند “اورشلیم پست” (روزنامه ی مشهور اسرائیلی) را بخوانند. سردبیر روزنامه عوض شد، یعنی “تغییر سیاست”! اما عده ای باز هم روزنامه را نخریدند. چند وقت پیش مدیر مسوول آن زمان روزنامه هم فوت کرد. به نویسنده ای که هم چنان روزنامه ی “پولی تی کن” نمی خواند، از پمپ بنزین های سابق “شل” که حالا همه اسمشان را عوض کرده اند، بنزین نمی خرد، و میوه ی اسرائیلی نمی خورد و… به خنده گفتم اغلب تحریم کنندگان سابق، حالا دیگر مساله را فراموش کرده اند. گفت؛ اینطورها هم نیست، کسانی را می شناسد که برای “ارزش”های خودشان احترام قائل اند. در ثانی، پدرهایی هستند که سال ها به دختر خودشان تجاوز می کنند، می گویی من هم همین کار را بکنم؟ امیدوارم خیال نکنی اینقدر احمقم که فکر کنم با این کار من آن روزنامه یا آن کمپانی ورشکست می شوند. هر کس خود می داند، من اما بی خواندن “پولی تی کن”، بی بنزین “شل” و بی میوه ی اسرائیلی هم زندگی ام چیزی کم ندارد…