کشورهای آلوده به فقر تعصب تمامیت خواهی جهل و نفرت؟ بی تفاوتی و ظلم و شروع بهاران؟

کشورهای آلوده به فقر تعصب تمامیت خواهی جهل و نفرت؟ بی تفاوتی و ظلم و شروع بهاران؟ قسمت اول  پسرک تنها نظر من ذکر مصیبت نیست زیرا که دست اندرکاران مصیب ګویی بسیار آسان تر میتوانند اشګ مردم را در بیاورند و دکان خود را رونق بدهند بلکه به عنوان یک معلم دور از میهن که به کشورهای پاره پاره شده اش فکر میکند و مشګل ها را با ګوشت و پوست خود حس کرده و با قربانیان از نزدیک برخورد داشته است  میخواهم قسمتهای از ګرفتاریها ودردهای میهن های پاره پاره شده خود را برایتان بازګویی ګنم  که از نفرت  بی تفاوتی انباشته شده است. هرکسی که به خدمت کمر ببندد دچار تهمت ها حسادتها و بی انصافی ها میشود و آنکس که بی تفاوت و یا جبار باشد راهش را ادامه میدهد.  همانطوریکه اکنون همه میدانند در یک طرف مردم بی ګناه و بی پناه هستند و در طرف مقابل ثروتمندانی با سرمایه هایی با عددهای نجومی و تیمهای کارآمد و تحصیکرده ها و دانشمندان خود فروخته  همراه با استفاده از وسایل ارتباط جمعی و شست شوی مغزی  شاید تنها وسیله ای که دیګران در اختیار دارند همان مثلا اینترنت آزاد است  که آنهم با انواع و اقسام مشګل ها مثل فیلتر ها و نبودن دسترسی برای عموم مردم  روبرو میباشد. 

 به عبارت دیګر ما محکوم هستیم که در بست تقریبا در اختیار قدرتهای سلطه ګرو دست نشانده های محلی آنان باشیم و هر آشی که برای ما بپزند را باید بخوریم؟  سلاحهایی که آنان دردست دارند  همانا تبلیغات کوبنده توسط وسایل ارتباط جمعی در کنترلشان و نیز خود فروخته ګان با دانشی است که متاسفانه از دانش آنان برعلیه بشریت سو استفاده میشود  نوک پیکان هم متوجه شاید طبقه متوسط در تمامی دنیا باشد که سیستم میخواهد بهر کلکی که هست از بودن آنان راحت شود  دامن زدن به اختلافهای مذهبی  نژادی زبانی  قومی ګروهی ملی  و بی تفاوت کردن کل جامعه ازبین بردن اخلاق و همکاری و همیاری و تلف کردن سرمایه های مردمی  ملی نیز از شاهکارهای آنان است  تسلط بر فکر و اندیشه و راهکاری آنان  حقنه کردن آنچه که میخواهند یا با زور ویا زر  و سایر موقعیت هایی که طالب آن هستند  نظیر تفرقه  نفرت افکنی ها و از بین بردن توان علمی بخصوص در دنیای مثلا سوم از برنامه های درشت آنان میباشد. اګر شما هم در چند کشور کار یا تحصیل کرده باشید براحتی میتوانید با مقایسه دردسرها و مشګل های به اصل مطلب برسید.  در دوره ای که ما زندګی میکنیم کم بیش مردم دنیا باهم در تماس هستند  ولی آنان دارای فرهنګهای ګوناګون و معیارهای متفاوت هستند  چیزی که ممکن است در یک فرهنګ بد وزننده باشد در کشوری دیګر با فرهنګی دیګر خوب و والا است  حال اګر ما بخواهیم با معیاری واحد ویا معیاری از یک فرهنګ فرهنګها دیګری را با آن اندازه ګیری کنیم  مسلم است که مرتکب اشتباهی فاحش شده ایم.   شاید با چند مثال موضوع کمی روشن تر شود.  ناصر در یک خانواده دومذهبه به دنیا آمده بود  پدرش مسلمانی سخت ګیر و مومن و معتقد بود و مادرش هم یک بهایی سفت سخت   و دراین وسط این ناصر بود که درګیر دو طرف ماجری شده بود. 

 در آن روزګار هنوز خوراکهای صنتعی به وفور امروز وجود نداشت و مردم از خوراکهای بهتر و طبیعی بدون داشتن مواد زاید و نګهدارند و هورومونی استفاده میکردند   مثلا مرغی که در آن ایام در آشپزخانه ها می پخت یک مرغ طبیعی بود با طعم وعطر طبیعی   مرغ زنده را مادر خانواده میخرید و پس از کشتن آنرا پاک میکرد و می پخت  یخچالهایی مثل امروز نبود  غذاها همیشه تازه بودند و همان وقت مصرف میشدند  مثلا قصابی ها اینقدر ګوشت وارد میکردند که همان صبح همه را بفروش برسانند و دیګر ګوشتی مثلا ساعت یک بعداز ظهر آویزان نبود   در صورتیکه اکنون موضوع نوع دیګری است  ممکن است مرغی در سر سفره شما بیاید که سالیان پيش کشته شده  یخ زده شده از قاره ای به قاره ای دیګر حمل شده باشد.  یک روز سراغ یک مرغداری رفتم   مرغان بینوا روی سینه افتاده بودن و توان اینکه روی پاهای خود بایستند را نداشتند  آنان بسیار چاق بودند که از صدقه سر هورمون ها و مواد چربی زا و چاق کننده بود  مرغی که اندازه یک بره بود صدایش شبیه به جوجه یک روزه بود  ګویا جوجه بینوا را باد کرده بودند  تا ظاهر یک مرغ را بخود بګیرد  مرغک بینوا  از مخرجش بجای فضله مرغ  آبی آبی رنګ و ګاه سبز رنګ خارج میشد .

  این مرغک فلج را به دستګاه میدادند تا آنان را بکشد  پرکند و برای فروش روانه یخچالهای فروشګاه های زنجیره ای کنند.  تنها ما آدمیان ګیر دزدان و دیکتاتوران و قصابان آدمی افتاده ایم   مثل آقای قذافی بلکه حیوانان هم بطوریکه از یک ویدیو پخش شد ګیر ظالمان افتاده اند و آنان را در بدتری شرایط نګه داری میکنند و از ظلم و آزار هیچ کم کسری ندارند   بیضه های نران آن را میکنند  و یا آنان را داغ درفش میکنند  و یا با نهایت بیرحمی میکشند  و این ترس و ناراحتی های فیزیکی در روی بدن و ګوشت آنان موثر است و این ماییم که همان زهرها را میخوریم  و چاق و یا مریض میګردیم   پس سیستم  ګرداننده دنیا برای ما خوراک مصنوعی صنعتی تهیه میکند  تا مارا ګرفتار کند.  آنان دستګاه و برنامه ریزی خیره کننده ای دارند و ما تنها بدون پشتوانه ای در برابر آن به صف ایستاده ایم.  ناصر هرروز در مدرسه به عنوان بهایی یا سګ بابی مورد آزار سایر کودکانی واقع میشد که آنان هم به نوعی برعلیه بهاییان شست شوی مغزی شده بودند  و این ناصر بود که هرروز باید با یک سری کتک کاری و فحش کاری خونین ومالین به خانه بازګردد.  ناصر که نه از بهاییت چیزی میدانست و نه از فلسفه وجودی آن بایست هر روز تاوان این دین تازه را پس بدهد   و با بدن کوفته و خسته و نګران به خانه بازګردد  پدر مسلمانش هم اورا از هرګونه دانستن درباره بهاییت منع کرده بود و او هیچ درباره این دین نمی دانست ولی مورد حمله و عتاب واقع میشد  بعد از بخانه آمدن  پدرش میګفت که ناصر زود باش  خودت را نمیز کن  وضو بګیر و نمازت را به کمرت بزن تا قضا نشده است؟

  ناصر در آن روزګار  کلاس سوم دبستان بود  و پدرش اورا وادار میکرد که برای ورود به بهشت هرروز هفده رکعت نماز به زبان عربی بخواند  در حالیکه بچه های مسلمان یا بهایی در همان موقع با هم تناب بازی الک دولک بازی  و خرپشته بازی ویا سرچرخه بازی میکردند  در حالیکه دیګربچه های مشغول بازی و تفریح و خنده و جفتک چهار کش بودند  ناصر بایست به صدای بلند بطوریکه پدر مسلمان مومنش بشنود نماز به زبان عربی بخواند که نه معنی آنرا  می فهمید و نه میدانست که چه میګوید   رفتن رکوع و سجود نماز برای ناصر یکنوع ناراحتی بود زیرا بچه های بهایی اورا مسخره میکردند که آهای بیایید ببیند که به سید  بچه آخوند داره نماز میخواند.   در آن دوره  یک فامیل در یک خانه بسیار بزرګ باهم زندګی میکردند و مثل اکنون نبود که آپارتمان نشینی مد شده باشد.  خانه ای که ناصر در آن زندګی میکرد خانه ای بسیار بزرګ بود با اتاقهای بسیار که در آن چندین خانواده زندګی میکردند.  ناصر عملا از هر دو سوی کودکان بهایی یا مسلمان کنار زده میشد  و برای مسلمانان کودک  او یک سګ بابی بود که با ده ها فحش دست چین شده روبرو میشد و برای کودکان بهایی هم یک مسلمان زاده بود و یک بچه مسلمون نماز خوان و اذن ګو؟ 

  این مشګل تا سالهای آخردبیرستان برای ناصر ادامه داشت تا اینکه بالاخره با اصرار ناصر مادرش اورا که اکنون بی پدر هم شده بود به مدرسه ملی مسیحیان ګذاشت  ولی شهریه ګران مدرسه برای مادر کارمند ناصر بسیار طاقت فرسا بود  ناصر در دبیرستانهای دولتی از داشتن معلم ریاضی و زبان محروم بود و تنها دوسالی که در مدرسه خصوصی مسیحیان ایران بود توانست از داشتن معلم زبان و ریاضی لذت ببرد.  هنګامیکه ناصر کلاس نهم بود  پدرش بعد از زجر کشیدن بسیار وسالها جنګیدن با یک مرض مهلک جان داد وبرای ناصر یک ارث مذهبی بجای ګذاشت   ناصر هم مثل بسیاری از فرزندان ایران از داشتن یک معلومات خوب  در ریاضی و زبان محروم بود  آنچه بیشتر او در مدرسه های دولتی یاد ګرفته بود فارسی و فقه و قرآن شرعیات  و تاریخ جغرافیا  و تااندازه ای هم شیمی و طبیعی بود  بسبب نداشتن معلومات کافی زبان  ناصر نتوانست تنها با حفظ کردن معلومات قبلی خود از سد کنکور بګذرد و به دانشګاه برسد   و باز براثر تبلیغات که اروپا را بهشت معرفی میکردند  ناصر و چندین نفر از دوستانش با اتوبوسهای ت ب ت برای تحصیل به آلمان رفتند.  آنان به امید اینکه در آلمان هم کار کنند وهم تحصیل به آن سرزمین رفته بودند  ولی آنچه در تبلیغات برای کشاندن محصلهای ایرانی بخارج بود برای اینکه از این راه چند صد تومانی برای ګرفتن مثلا پذیرش و یا ترجمه مدرکها بجیب بزنند با آنچه واقعیت ها بود خیلی تفاوت داشت  نداشتن معلوماتی وسیع از دوره دبیرستان  وندانستن زبان و ریاضی مشګلی بود که سرراه ناصر برای ورود به دانشګاه در آلمان قرار داشت .

 علاوه برآن او بایست تاوان ایرانیان ثروتمند و خوش ګذرانی که بکارتهای دختران صاف ساده آلمان را کنده بودند هم بدهد   زنان مسن آلمانی به ناصر بچشم یک شکارچی دخترکان آلمانی نګاه میکردند و اګر ناصر که از یک خانواه مثلا بسیار مذهبی دو آتشه مسلمان و بهایی بود  میخواست با یک دختر یا پسر آلمانی برای تمرین زبان صحبت کند فورا زنان یا مردان مسن آلمانی به آنان نزدیک میشدند تا آن دختر ویا پسر جوان را از دست یک شکارچی سکس  که ناصر باشد نجات دهند  ناصر یک مادر کارمند داشت که با سختی برایش مقداری کم میتوانست پول بفرستد  و این پول برای حتی یک زندګی ساده دانشجویی هم کافی نبود.  از این جهت ناصر مجبور بود که کارهای فیزیکی هم بکند تا بتواند مخارج نسبتا سنګین آلمان  نسبت به ایران آن زمان را بدهد   مثلا در آن موقع در تهران اجاره یک آپارتمان سه اتاق  دار  حدود دویست تومان بود درحالیکه با صد مارک که دویست تومان بود در آلمان نمی شد حتی یک اتاق اجاره کرد.  تازه آلمانی های آلمان دوست در موقعی اتاق را به یک شرقی اجاره میدادند که هیچ دانشجوی  آلمانی یا اروپایی آن اتاق را اجاره نکرده باشد  در حالیکه جوانان ثروتمند شرقی دختران بی ګناه آلمانی را به رستورانها دعوت میکردند وبه خانه های شیک خود میبردند و بکارتهای آنان را پاره پاره میکردند  ناصر بایست ناسزا های آلمانی ها را تحمل کند که دخترانشان بوسیله ثروتمندان شرقی حامله شده ویا بکارتهایشان را از دست داده بودند.  بقول معروف آش نخورده و دهان سوخته.  متاسفانه باز این طبقه متوسط است که بایست بجای ثروتمندان نالوطی و بی اخلاق جامعه تنها بخاطر بودن از یک سرزمین تاوان پس بدهد  باز این طبقه متوسط هستند که همیشه مورد عتاب وظلم واقع میشوند  زیرا در همین آمریکا هم ثروتمندان با داشتن وکلای خوب همیشه  در انتظار برنده هستند و مردم متوسط و فقیر به سبب نداشتن وکلای خبره بازنده؟  ناصر دارای هوشی سرشار هم نبود که مورد توجه استادانش قرار بګیرد ناچار پس از یکسال اومجبور شد که عطای آلمان را به لقایش ببخشد و به میهن بازګردد. 

  این بار ناصر با دانستن زبان خارجی براحتی وارد دانشګاه شد و در میهن خود به تحصلات دانشګاهی رسید  و نیز چون زبان میدانست در یک شرکت بزرګ آلمان به عنوان مترجم کار میکرد و زندګی ودرآمد خوبی بهم زد.  اکنون ناصر با داشتن یک شغل خوب و درآمد بیشتر از مکفی میخواست ازدواج کند  ولی اکنون مشګل دو دینه بسراغ او آمده بود  دختران معمولی و حد ناصر مثلا با تحصلات مشابه و یا خانواده ای مشابه حاضر به ازدواج با او نمیشدند زیرا اکنون ناصر بایست تاوان نفرت دودین بهایی و مسلمان را بپردازد. زیرا پدر درګذشته ناصر مسلمان بود.  هم چنین دخترهای مسلمان هم بسبب اینکه مادر ناصر بهایی بود از ازدواج با او طفره میرفتند  و کنار می کشیدند.  کم کم این مشګل متوجه خواهر ناصر هم شد  و او هم عملا از این مشګل رنج میکشید  ناصر برای اینکه بتواند به خواهرش کمک کند  با او همکاری کرد و وی برای ادامه تحصیل و شاید هم یافتن همسر به اروپا رفت.  فروغ که دختر دست پا دار و زیاد معاشرتی نبود بعد ازیکسال دست از پا دراز تر برګشت و این بار نق نق زدن را شروع کرد که حالا چون به اروپا رفته همه خیال میکنند که او عیاشی کرده و از ازدواج با او طفره میروند.   فروغ خواهر ناصر چون اکنون به زبان کاملا مسلط شده بود توانست شغلی خوب پیدا کند ولی اینکه نمی توانست شوهر کند اورا عذاب میداد.  تا اینکه تصمیم میګیرد که این بار به آمریکا برود که در آمریکا موقعیت ها بیشتر و امکان ها زیادتر است   ناصر هم که واقعا خواهرش را دوست داشت  با اینکه تنها چهارسال از او بزرګتر بود ګفت که تاآنجا که بتواند به او کمک خواهد کرد.  ناصر کم کم به مقامات بلند دولتی رسید و مزایای زیادی دریافت میکرد .

 این بود که دستش بسیار باز بود و میتوانست همه نوع حمایت مادی را برای خواهرش بکند. خواهر توانسته بود که با مردی ایرانی در آمریکا ازدواج کند  و اکنون مرتب می نوشت که ناصر هم بایست همراه با مادرشان به آمریکا برود که اینجا سرزمین امکان ها است و همه نوع ترقی مادی و معنوی در اینجا امکان پذیر میباشد.  با انقلاب شکوهمند اسلامی و آمدن دانشمند ګرام  به قدرت و توان  اوضاع ایران عوض شده بود  ګرچه اکنون ناصر هنوز شغل و مقام خود را داشت  ولی هرروز مشګل ها برایش بیشتر میشد  زیرا با داشتن مادری بهایی کار در دستګاهی که کاملا مثلا مذهبی و اسلامی شده بود مشګل مینمود. 

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!