آخ! اگر آزادی سرودی می خواند… در کنار مزار دوازدهم احمد شاملو

و من تنهای تنها بر مزار شاملو ايستاده ام. ملاحظه ی
موی سفيدم را کرده اند لابد. نمی دانم. آقای سرگرد با فريادی خشمگينانه به
سوی من می آيد. دخترم را نشان می دهد و با فرياد در می آيد که: “آهای! اين
بچه ی توست؟ ادبش کن و گرنه….”  – جايی نمی روم. مشاجره ی لفظی در گرفته! می گويم “اما
آقای سرگرد! من حتا يک واحد علوم تربيتی نخوانده ام. البته ماکارنکو را
مي‌شناسم. پداگوژيکی را ….” سرگرد با چشمان از حدقه بيرون زده باتوم و
رولورش را به رخ می کشد و داد می زند که “بيرون! بيرون! آقا….” . می گويم “آقای سرگرد!
اگر ما از باتوم و اسلحه ی شما می ترسيديم که حالا اين جا نبوديم برادر” و
دستانم را در برابرش می گيريم: “بفرما! دست بند بزن. هر کجا می خواهی
می آيم. هر شش گلوله ی رولورت رو تو ملاجم خالی کن! مهم نيست. اما مراسم
بايد برگزار شود.”

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!