زنجیره ای از “تمنا” در سروده ها

 

 

 

سالها دل طلب جام جم ازما میکرد/وآن چه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کُوْن و مکان بیرون است/طلب از گمشدگانِ لبِ دریا میکرد
مشکل خویش برِ پیرِ مُغان بردم دوش/ کو به تایید نظر حل معما می کرد
دیدمش خرم و خندان، قدحِ باده به دست/وندر آن آینه صدگونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین به توکِی دادحکیم/گفت آنروزکه این گنبدمینا میکرد
بیدلی، در همه احوال، خدا با او بود/ او نمیدیدش و از دور “خدایا” می کرد
اینهمه شعبده ی خویش که میکرد اینجا/سامری پیش عصاو یدبیضا میکرد
گفت آن یار، کز او گشت سر دار بلند/جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید/ دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست؟
گفت: «حافظ گله ای از دل شیدا می کرد!» : حافظ

خوشا آن سر که سودای تو دارد/خوشا آندل که غوغای تو دارد
دلم در سر تمنای وصالت/ سرم در دل تماشای تو دارد: فیض کاشانی

مرا که چون تو پری چهره دلبری باشد
چگونه رای و تمنای دیگری باشد؟
خیال چشم و رخت تا بود برابر چشم
گمان مبر که مرا خواب یا خوری باشد : سلمان ساوجی

ما تشنه لب و چشمه ی حیوان نفس ماست
درویش جهانیم و هما در قفس ماست
از لذت امید تماشای تو مردن
در باغ تمنا ثمر پیش رس ماست: عرفی شیرازی

صبح تمنا دمید، دل چمنستان ‌کنیم
یوسف ما می‌رسد آینه سامان ‌کنیم
گردن ما تا ابد بستهٔ زنجیر اوست
قمری این‌ گلشنیم طوق چه پنهان‌ کنیم: بیدل دهلوی

کی رفته ای زدل که تمنا کنم ترا/کی بوده ای نهفته که پیدا کنم ترا
غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور/پنهان نگشته ای که هویداکنم ترا
با صد هزار جلوه برون آمدی که من/با صد هزار دیده تماشا کنم ترا
بالای خود در آینه ی چشم من ببین/  تا با خبر زعالم بالا کنم ترا
مستانه کاش در حرم و دیر بگذری/  تا قبلهگاه مؤمن و ترسا کنم ترا
خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم/خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم ترا
فروغی بسطامی

آن را که جفا جوست نمی باید خواست
سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست
مارا ز تو غیر از تو تمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمی باید خواست
رهی معیری

تو ، قامت بلند تمنایی ای درخت
همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالایی ای درخت
دستت پر از ستاره و چشمت پر از بهار
زیبایی ای درخت
وقتی که بادها ، در برگهای درهم تو لانه می کنند
 وقتی که بادها
 گیسوی سبزفام تو را شانه می کنند
 غوغایی ای درخت : سیاوش کسرایی

جفای خلق و غم روزگار دیده منم
وزین دو، رشته ی پیوند خود بریده منم
شبم که سینه ی من پرده دار اسرار است
به انتظار تو، این خنجر سپیده! منم
ز تیغ طعنه ی دشمن دلم چو گل شد چاک
کنون چو غنچه زبان در دهان کشیده منم
ز اوج چرخ ِ تمنّا چو برف با دل سرد
فرونشسته و بر خاک آرمیده منم
سیمین بهبهانی

آغوش اش
دریک بلور د لکش رویا بود
نورنگا ه ولعل  لب نوش اش
صد جلوه از حضور تمنا بود
دکتر منوچهر سعادت نوری

نرسد دست تمنا چو به دامان شما
می توان چشم دلی دوخت به ایوان شما
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی ست در این فاصله قربان شما
فریدون مشیری

گفتي كه : مي بوسم ترا ، گفتم تمنا مي كنم
گفتي كه : گر بيند كسي ؟ گفتم كه : حاشا مي كنم
گفتي: ز بخت بد اگر ، ناگه رقيب آيد ز در ؟
گفتم كه : با افسونگري ، او را ز سر وا مي كنم
گفتي كه : تلخي هاي من گر ناگوار افتد مرا
گفتم كه: با نوش لبم ، آن را گوارا مي كنم
سيمين بهبهاني

، هوایی سرد و توفانی
تو ، ره بر من گرفتی
چه آگاه از بسا نکته که شاید افتد و دانی
و من ، مبهوت و حیران تو بودم

تن ات گرم و پر از آتش
هوس انگیز و شادی بخش
تمنا بودی و خواهش
رخ ات گلگون و من خیره بر آن ، خواهان تو بودم

در آن شب
سینه ات پنهان ، درون بند گوهرها
در آن سینه
دل ات ، سرگرم رویاها و باورها:

“مرا بر گیر و باخود بر، به سوی وادی آغوش
بزن بوسه سرا پایم
میان بازوان لخت و بی تن پوش
بسازم پیکری مدهوش”

نکردی تو بیان
نه راندی بر زبان
اما ، تو با چشمان
سخن گفتی و من مجذوب چشمان تو بودم

سحر، پدرام و عطر آلود
فضا شنگرف و بوی عود
نه سرما بود و توفانی، همه جان بود و جانانی
و آن شب تا سحر ، هر لحظه قربان تو بودم

دکتر منوچهر سعادت نوری

مجموعه ی گل غنچه های پندار

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!