وقتی خانه قفسی شد
برایِ پرندگان آوازه خوان
و قبرستانی برایِ فرار
مرا با بارانت پوشاندی
ساده معصوم بودی
تو هرگز ,
هرگز خارجی نبودی
تشکر از اینکه آنجا بودم
گر در برفت و بارانت زیستم
گر خندیدم یا حتی گریستم
زندگی سرشار از سزاوار بود
نه که سرزمینِ غم و آزار بود
درود بر سبزت و بارانت
درود بر دوستانی که دادی
بالاتر از همه
یک دنیا تشکر
از گلِ سرخی که به خیابان آوردی
آناهید حجتی