“زنان چه میخواهند؟”
من یک لباس قرمز میخواهم
لباسی شل و ول، و جلف
میخواهم خیلی تنگ باشد
میخواهم تا روزی که کسی آنرا از تنم نکنده آنرا بپوشم
میخواهم، این لباس، بدون آستین باشد، و پشتِ آن باز،
تا هیچ کس مجبور نشود حدس بزند زیرِ آن چیست
میخواهم تا پایین خیابان قدم بزنم، در این لباس،
عبور کنم از جلوی بقالی سر کوچه، و کلیدسازی،
با آنهمه کلیدهای پر زرق و برقِ پشتِ پنجرهاش،
عبور کنم از جلوی آقا و خانمِ واعظ،
که شیرینیهای روزِ پیش را در قنادی خود میفروشند
عبور کنم از جلوی برادرانِ گرامی،
که از کامیون لاشههای گوسفند در گاری میاندازند،
که پوزههای نرم آنها را بر دوش میکشند
میخواهم قدم بزنم بسانِ آنکه تنها زنِ روی زمینم،
و میتوانم خودم انتخاب کنم
با شرارت تمام آن لباسِ قرمز را میخواهم!
میخواهم بدترین ترسهای شما را در موردِ من تایید کند
بدترین ترسهای شما، در موردِ من،
و نشانتان دهم که چقدر به شما بیاهمیتم،
و یا هر چیزِ دیگری، به جز آنچه که من میخواهم
زمانی که آن لباس را پیدا کنم،
چنان آن پوشاک را از جارختیاش برکنم
که انگار مثل این است که من بدنی را انتخاب میکنم
که مرا در این جهان حمل خواهد کرد،
همچنین از میانِ شیونهای زایش، و نالههای عشق،
و من آن لباس را مانند استخوانهایم میپوشم، مانند پوستم
و این لباس آن لباسی خواهد بود
که مرا در آن دفن خواهند کرد
اقتباسِ فارسی شعرِ “زنان چه میخواهند؟” از “کِیم ادونِزیو”
Farsi adaptation of the poem “What Do Women Want?” by Kim Addonizio